ادامه پارت یک:
ادامه پارت یک:
و اون لحظه ذهن این پنج پسری که تو اتاق به نقطه ای خیره
بودن درگیر یک گزارش چند صفحه ای بود. گزارشی که توجیه
می کرد دلیل همه ی ب دبختی هایی که تو دنیا موج میزد رو.
نامجون سیگاری روشن کرد و پاکتش رو به طرفم گرفت. یکی
برداشتم و آتیش زدم:
" حاال چه غلطی باید بکنیم؟! "
نامجون دود سیگارش رو بیرون داد. شونه باال انداخت:
"هیچی! منتظر بمونیم تا دفعه ی بعد ما هم بمیریم."
و سکوت، طوری که انگار بردش بودیم، ما رو به اسارت گرفت.
ناامیدی ما ها، ناامیدی مردم بود و این باعث میشد حالم از
خودم بهم بخوره!
چند روز پیش، ساعت دو و سی و هشت دقیقه بامداد و فقط
در حدود سه دهم ثانیه دنیا بهم ریخت. و واقعا هم همینطور بود چون همه جا یخ بست. سفیدی برف، به نقطه به نقطه ی
زمین چنگ زد و زلزله همه جا رو لرزوند و ما بار ها و بار ها تو
پروژه هامون اعالم کرده بودیم که این از نشانه های توقف
زمینه. ولی کی میخواست باور کنه؟!
اونها میگفتن اگر این فرضیه حقیقت داشته باشه، زمین االن
نباید وجود میداشت، اصال توقف ناگهانی زمین چیزی
غیرممکن تر از حتی تصورش بود!
ولی همه ی مشکل ما زمین نبود. این رو وقتی فهمیدیم که تو
سال دوهزار و بیست و پنج، یک باره نود و نه درصد ماهواره ها
از کار افتادن و اون یک درصد هم بعد از مدت کوتاهی خاموش
شدن و فقط اطالعاتی رو مبنی بر توقف زمین در اختیارمون
گذاشتن. خب شاید واقعا حق با اونها بود... ولی، چرا حق باید
انقدر غیرقابل باور و دردناک باشه؟
گفتم:
"عجیبه...تو سه دهم ثانیه تموم زحمات هزاران سالمون"
خاکستر شد..."
دود سیگار رو بیرون فرستادم. به سرفه افتادم و همونطور که صورتم مچاله شده بود نگاهم رو به بقیه دادم. جیمین صندلی
پشت سرش رو بیرون کشید و روش نشست:
" خب... حاال تکلیف چیه؟! اون تمپلتون عوضی از بس بیکاره و
نمیدونه چیکار میتونه بکنه باز جلسه گذاشته. چرا نمیخواد
فقط قبول کنه خیلی بی عرضست؟!"
یونگی، حتی نگاهش رو از سفیدی دنیای پشت شیشه نگرفت،
غرید:
" این چیزها به ما مربوط نیست!"
و از گوشه ی چشم به جیمین نگاه کرد.
" پس چه گهی به ما مربوطه؟!"
با عصبانیت و حق به جانب، از پشت به یونگی خیره شد ،
رفتارهای جیمین غیرعادی شده بود!
یونگی برگشت. نیشخند زد و کتش رو از روی صندلیش
برداشت:
" من فقط این رو میدونم که ما باید مثل سگ از تصمیم بقیه
اطاعت کنیم! مثل سگ پارک جیمین..."
پارت قبل👇
https://wisgoon.com/pin/41013141/
و اون لحظه ذهن این پنج پسری که تو اتاق به نقطه ای خیره
بودن درگیر یک گزارش چند صفحه ای بود. گزارشی که توجیه
می کرد دلیل همه ی ب دبختی هایی که تو دنیا موج میزد رو.
نامجون سیگاری روشن کرد و پاکتش رو به طرفم گرفت. یکی
برداشتم و آتیش زدم:
" حاال چه غلطی باید بکنیم؟! "
نامجون دود سیگارش رو بیرون داد. شونه باال انداخت:
"هیچی! منتظر بمونیم تا دفعه ی بعد ما هم بمیریم."
و سکوت، طوری که انگار بردش بودیم، ما رو به اسارت گرفت.
ناامیدی ما ها، ناامیدی مردم بود و این باعث میشد حالم از
خودم بهم بخوره!
چند روز پیش، ساعت دو و سی و هشت دقیقه بامداد و فقط
در حدود سه دهم ثانیه دنیا بهم ریخت. و واقعا هم همینطور بود چون همه جا یخ بست. سفیدی برف، به نقطه به نقطه ی
زمین چنگ زد و زلزله همه جا رو لرزوند و ما بار ها و بار ها تو
پروژه هامون اعالم کرده بودیم که این از نشانه های توقف
زمینه. ولی کی میخواست باور کنه؟!
اونها میگفتن اگر این فرضیه حقیقت داشته باشه، زمین االن
نباید وجود میداشت، اصال توقف ناگهانی زمین چیزی
غیرممکن تر از حتی تصورش بود!
ولی همه ی مشکل ما زمین نبود. این رو وقتی فهمیدیم که تو
سال دوهزار و بیست و پنج، یک باره نود و نه درصد ماهواره ها
از کار افتادن و اون یک درصد هم بعد از مدت کوتاهی خاموش
شدن و فقط اطالعاتی رو مبنی بر توقف زمین در اختیارمون
گذاشتن. خب شاید واقعا حق با اونها بود... ولی، چرا حق باید
انقدر غیرقابل باور و دردناک باشه؟
گفتم:
"عجیبه...تو سه دهم ثانیه تموم زحمات هزاران سالمون"
خاکستر شد..."
دود سیگار رو بیرون فرستادم. به سرفه افتادم و همونطور که صورتم مچاله شده بود نگاهم رو به بقیه دادم. جیمین صندلی
پشت سرش رو بیرون کشید و روش نشست:
" خب... حاال تکلیف چیه؟! اون تمپلتون عوضی از بس بیکاره و
نمیدونه چیکار میتونه بکنه باز جلسه گذاشته. چرا نمیخواد
فقط قبول کنه خیلی بی عرضست؟!"
یونگی، حتی نگاهش رو از سفیدی دنیای پشت شیشه نگرفت،
غرید:
" این چیزها به ما مربوط نیست!"
و از گوشه ی چشم به جیمین نگاه کرد.
" پس چه گهی به ما مربوطه؟!"
با عصبانیت و حق به جانب، از پشت به یونگی خیره شد ،
رفتارهای جیمین غیرعادی شده بود!
یونگی برگشت. نیشخند زد و کتش رو از روی صندلیش
برداشت:
" من فقط این رو میدونم که ما باید مثل سگ از تصمیم بقیه
اطاعت کنیم! مثل سگ پارک جیمین..."
پارت قبل👇
https://wisgoon.com/pin/41013141/
۱۴.۰k
۲۹ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.