پارت ۲
پارت ۲
می خوام درمورد اشخاصمون بگم از اینکه چجور ادمایین اول از حنانه صمیمی ترین دوست مریم میگم: سلام علیکوم من حنانه هستم دختر شیطونیم معمولا یه جا بند نیستم همیشه در حال جنبو جوشم ورزش کارم با حجابم دیگه قوه تخیلم خیلی بالاست من هروز و هر شب تخیل می کنم خیلی پر انرژی و پر حرفم من ۵۰ کیلو هستم قدم ۱۶۶ تک فرزندم ولی یه داداش خوب دارم اسمش احسانه (پسر داییش) بعدش عاشق بازیگر هندی هستم بنام عامر(امیر)خان موهامم کوتاهه از موهای بلند خوشم نمیاد و نمیزارم بیشتر از گردنم بلند بشه مثل پسرام و عاشق دوستم مریمم و همینطور داداش شیرینش و اینکه داستان نوشتن رو مریم انداخت تو سرم منم از داستان نوشتن خوشم اومد شروع به نوشتن کردم قربان شما ما که رفتیم راستی من دختر شوخ و احمقیم خیلی هم شلوغکارم بای بای
حالا نوبت مریم هستش:
اسمم مریم از وقتی که یادم میادیهو پدر و مادرم من رو تنها گذاشتن و تنها بزرگ شدم قوه ی تخیل بالایی دارم . دختری مو بلند ، موهای خرمایی تیره و کاملا لخت قد ۱۶۷ و وزن ۶۵ هستم . کاملا حجابی درست مثل حنانه .یه برادر دارم که ازم ۱۳ سال و ۶ ماه و تقریبا ۶ روز کوچیکتره.پدرم تو یه بورس هستش و مادرش کارمند دانشگاه.گفتم قوه ی تخیل بالایی دارم برای همین هستش که داستان نویسم.
می خوام درمورد اشخاصمون بگم از اینکه چجور ادمایین اول از حنانه صمیمی ترین دوست مریم میگم: سلام علیکوم من حنانه هستم دختر شیطونیم معمولا یه جا بند نیستم همیشه در حال جنبو جوشم ورزش کارم با حجابم دیگه قوه تخیلم خیلی بالاست من هروز و هر شب تخیل می کنم خیلی پر انرژی و پر حرفم من ۵۰ کیلو هستم قدم ۱۶۶ تک فرزندم ولی یه داداش خوب دارم اسمش احسانه (پسر داییش) بعدش عاشق بازیگر هندی هستم بنام عامر(امیر)خان موهامم کوتاهه از موهای بلند خوشم نمیاد و نمیزارم بیشتر از گردنم بلند بشه مثل پسرام و عاشق دوستم مریمم و همینطور داداش شیرینش و اینکه داستان نوشتن رو مریم انداخت تو سرم منم از داستان نوشتن خوشم اومد شروع به نوشتن کردم قربان شما ما که رفتیم راستی من دختر شوخ و احمقیم خیلی هم شلوغکارم بای بای
حالا نوبت مریم هستش:
اسمم مریم از وقتی که یادم میادیهو پدر و مادرم من رو تنها گذاشتن و تنها بزرگ شدم قوه ی تخیل بالایی دارم . دختری مو بلند ، موهای خرمایی تیره و کاملا لخت قد ۱۶۷ و وزن ۶۵ هستم . کاملا حجابی درست مثل حنانه .یه برادر دارم که ازم ۱۳ سال و ۶ ماه و تقریبا ۶ روز کوچیکتره.پدرم تو یه بورس هستش و مادرش کارمند دانشگاه.گفتم قوه ی تخیل بالایی دارم برای همین هستش که داستان نویسم.
۵.۳k
۰۱ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.