ویو
-ویو
پاشدم رفتم روی لبش یک بوسه گذاشتم و بلند شدم یک نامه عاشقانه براش نوشتم و رفتم چون ساعت ۸ پرواز داشتم و یک ربع به ۸ بود سریع رفتم که دیدم رانندم با ماشینم آمده دنبالم من رو رسوند فردگاه و با هواپیما شخصیم رفتم آمریکا تمام مدت فقط داشتم گریه میکردم و به جانکوک و اعضا فکر میکردم اهیون موقعه خدافظی خیلی گریه کرد دیگه رسیدم و رفتم تو خونم و بد از اونجا هم گفتن جلسه دارم باید برم جلسه که رفتم
+ویو
صبح از خواب بلند شدم دیدم لیانا نیست جیغ کشیدم و داشتم گریه میکردم که دیدم یک کاغذ زرد به میز کنار تخت چسبیده کاغذ رو نوشته بود سلام عشقم جونکوکا میدونم الان ناراحتی و داری گریه میکنی اما واقعا ببخشید اینقدر ناز خوابیده بودی که دلم نیومد بیدارت کنم و پروازم هم دیر شده بود تنها ستاره اسمونم تنها تپش قلبم تنها روشنایی خورشیدم ناراحت نباش دوست دارم از طرف عشقت لیانا وقتی دیدم پروازش از من مهم تر بوده خیلی ناراحت شدم اما با نامه یکم دلم نرم شد
پرش زمانی به (۵سال بد﴾
- تازگیا با کوک خیلی کم حرف میزنم و اونم سرد جوابم میده من امروز پرواز دارم و میخوام برم جونکوکا رو سورپرایز کنم رفتم دم در خونش که دیدم برقا خاموشه گفتم پس حتما خوابه رفتم دم در اتاقش که یهو گریه شدیدی کردم
......................
پاشدم رفتم روی لبش یک بوسه گذاشتم و بلند شدم یک نامه عاشقانه براش نوشتم و رفتم چون ساعت ۸ پرواز داشتم و یک ربع به ۸ بود سریع رفتم که دیدم رانندم با ماشینم آمده دنبالم من رو رسوند فردگاه و با هواپیما شخصیم رفتم آمریکا تمام مدت فقط داشتم گریه میکردم و به جانکوک و اعضا فکر میکردم اهیون موقعه خدافظی خیلی گریه کرد دیگه رسیدم و رفتم تو خونم و بد از اونجا هم گفتن جلسه دارم باید برم جلسه که رفتم
+ویو
صبح از خواب بلند شدم دیدم لیانا نیست جیغ کشیدم و داشتم گریه میکردم که دیدم یک کاغذ زرد به میز کنار تخت چسبیده کاغذ رو نوشته بود سلام عشقم جونکوکا میدونم الان ناراحتی و داری گریه میکنی اما واقعا ببخشید اینقدر ناز خوابیده بودی که دلم نیومد بیدارت کنم و پروازم هم دیر شده بود تنها ستاره اسمونم تنها تپش قلبم تنها روشنایی خورشیدم ناراحت نباش دوست دارم از طرف عشقت لیانا وقتی دیدم پروازش از من مهم تر بوده خیلی ناراحت شدم اما با نامه یکم دلم نرم شد
پرش زمانی به (۵سال بد﴾
- تازگیا با کوک خیلی کم حرف میزنم و اونم سرد جوابم میده من امروز پرواز دارم و میخوام برم جونکوکا رو سورپرایز کنم رفتم دم در خونش که دیدم برقا خاموشه گفتم پس حتما خوابه رفتم دم در اتاقش که یهو گریه شدیدی کردم
......................
- ۱.۷k
- ۲۴ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط