بی تو مهتاب شبی نه دیشب

بی تو مهتاب شبی ...نه ... دیشب!
به همان کوچه گذارم افتاد
کوچه پر نور اما
نه فروغی
نه صفائی
نه هوائی
نه تو بودی و نه آن موی پریشان
نه دوتا چشم شرربار و
نه لبهای غزلخوان و گهربار
و ندانم که چرا باز از آن کوچه گذشتم
سخن از عقل نبود
پای دل بود مرا برد به آن برزن و کوچه
شبحت خواند مرا تا ته کوچه
شوق دیدار کشیدم به همان سو
....... تو نبودی!
شبحت خواند مرا جای نخستین
و دویدم سر کوچه
....... تو نبودی !
رفتم و آمدم و فارغ از آن لنگ زنان پا
حج بجا آمده اما تو نبودی
نه بدین سوی ونه آن سوی و
نه آن کوی و دگر کوی
شبحی دور و هرگز تو نبودی
من ندانم که چرا باز از آن کوچه گذشتم
پای دل بود به دنبال تو حیران
و صد افسوس که تنها شبحی بود زحیران!!
دیدگاه ها (۲)

‎ﻣﺮﺩ ﺑﻮﺩﻥ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺩﺍﺭﺩ !ﺍلکی نیست!ﺑﺎﯾﺪ محکمﺑﺎشی ،ﻣﺘﯿـﻦ ﺑﺎشی ،ی...

قلم آن سوی اتاقپاک میکند از چهره ی واژه ها اشک را... کاغذی ...

نمیدونم دوست داشتن چیه ...مامانم همیشه میگفت به حرف نیست، به...

آرزویم فقط این است زمان برگرددتیرهایی که رهاشد به کمان برگرد...

#پیرمرد ی تمام عمرش را بین #بازار و #کوچه سر می کردهرکسی بار...

امر به معروف برای اصلاح جامعه واجب است بحارالانوار ج۶

پیر مردی تمام عمرش را بین بازاروکوچه سر می کردهرکسی بار در د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط