قلم آن سوی اتاق

قلم آن سوی اتاق
پاک میکند از چهره ی واژه ها اشک را...
کاغذی
فریاد میزند مرا...
گل احساس در گلدان تنهایی خشکیده بود
که ناگهان
به جمله ی "دوستت دارمی" باز جان گرفت...
دوباره عشق
واژه ها را پشت هم ردیف کرد
دوباره تو
دوباره من
کسی صدایم زد
کسی از جنس آرزو
و درگوشم خواند
نغمه های زندگانی ...
دوباره مرا هوای باریدن گرفت
ابری از جنس پاییز در آسمان شعر ...
امشب کسی
با لبخندی دوباره هوش از سرم برد
هنوز باز است
پنجره ای
که پشت آن
عشق با موهای پریشان
دل میبرد ....
دیدگاه ها (۱)

.خداوند... انگار بعضی ها را ،خیلی با حوصله آفریده!از عشق ،از...

میخواستم ادبیات بخوانم؛ترسیدم نتوانم از عشق خودم دفاع کنم......

‎ﻣﺮﺩ ﺑﻮﺩﻥ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺩﺍﺭﺩ !ﺍلکی نیست!ﺑﺎﯾﺪ محکمﺑﺎشی ،ﻣﺘﯿـﻦ ﺑﺎشی ،ی...

بی تو مهتاب شبی ...نه ... دیشب!به همان کوچه گذارم افتادکوچه ...

yek tarafe part : 11

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط