🌺در آن میانه که شوری بر پاست و هر کس به شادی مشغول، من نز
🌺در آن میانه که شوری بر پاست و هر کس به شادی مشغول، من نزدیک بانویم خدیجه ایستاده و گوش تیز کرده ام. چشمان سرورم محمدِ امین می خندد و دریایی از محبت به پای بانویم می ریزد که بانویم او را به نخستین نجوای عاشقانه میهمان می کند.
🌺_ خانه ام خانه توست و من کنیزت، یا روحی!
بانو می گوید و رخساره اش چون سیب سرخی می شود و سر به زیر می افکند. دندان به لب می گذارد. چشمانِ سرورم، محمدِ امین، می خندد و دریایی از محبت به پای بانویم میریزد که بانویم او را به نخستین نجوای عاشقانه میهمان می کند:
_خانه ام خانه توست و من کنیزت یا روحی!
بانویم می گوید و رخساره اش چون سیب سرخی می شود و سر به زیر می افکند و دندان به لب می گذارد.
🌺سرورم، محمدِ امین، لحظه ای کوتاه خدیجه را می نگرد، به نخستین نگاه عاشقانه. آنگاه چشم می بندد و می گشاید و با لبخندی گرم که در بس حیایی دلخواه، پنهانش می دارد و از هزار تهنیت خوش تر است، می گوید:
_و رزقی!
خدیجه شیرین تر از بیش:
_ و نفسی!
محمدِ امین دست بر قلبش می گذارد و خیره در چشمان زیبای بانو به مهربانی تمام:
_ و ساکن قلبی!
#یوما
#حضرت_خدیجه(ع) #وفات_حضرت_خدیجه(ع)
بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
🌺_ خانه ام خانه توست و من کنیزت، یا روحی!
بانو می گوید و رخساره اش چون سیب سرخی می شود و سر به زیر می افکند. دندان به لب می گذارد. چشمانِ سرورم، محمدِ امین، می خندد و دریایی از محبت به پای بانویم میریزد که بانویم او را به نخستین نجوای عاشقانه میهمان می کند:
_خانه ام خانه توست و من کنیزت یا روحی!
بانویم می گوید و رخساره اش چون سیب سرخی می شود و سر به زیر می افکند و دندان به لب می گذارد.
🌺سرورم، محمدِ امین، لحظه ای کوتاه خدیجه را می نگرد، به نخستین نگاه عاشقانه. آنگاه چشم می بندد و می گشاید و با لبخندی گرم که در بس حیایی دلخواه، پنهانش می دارد و از هزار تهنیت خوش تر است، می گوید:
_و رزقی!
خدیجه شیرین تر از بیش:
_ و نفسی!
محمدِ امین دست بر قلبش می گذارد و خیره در چشمان زیبای بانو به مهربانی تمام:
_ و ساکن قلبی!
#یوما
#حضرت_خدیجه(ع) #وفات_حضرت_خدیجه(ع)
بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
۱.۴k
۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.