رفته بود اما خانه پر از او بود به هر جا نگاه می کردم

🦋رفته بود امّا خانه پر از او بود. به هر جا نگاه می کردم، می دیدمش و صدایش را می شنیدم که می گفت: 《 سالار شدی برای این روزها. 》
گفته بود، دو سه روزه برمی گردم. امّا حالا برای او و من، همه پرده ها کنار رفته و می دانستم که سالها منتظر همین دو سه روز بوده است.

🦋از همان روز که می گفت:《 همه کار من به زینبِ(س) حسین (ع) گره خورده تا من امتحانی حسینی بدهم و تو امتحانی زینبی. از همان روز که خواب دید از یه معبر تنگ و تاریک به سختی می گذرد و به یک کانون نور می رسد.

🦋دلم داشت طوفانی می شد. قرآنی را که سید حسن نصرالله به سارا هدیه داده بود، باز کردم و سوره یاسین را خواندم. قلبم آرام تر شد.

🦋عقربه ها ساعت نه را نشان می دادند. یعنی وقت پرواز تهران، دمشق. که از گوشی ام صدای دریافت پیامک آمد. اسم بابا حسین بود. با این پیامک: 《 خداحافظ. 》

#خداحافظ_سالار
#سردار_شهید_همدانی
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
دیدگاه ها (۲)

🦋ساعت هشت بدون هیچ اثری از خستگی و بی خوابی راهی بیت رهبر شد...

🌺در آن میانه که شوری بر پاست و هر کس به شادی مشغول، من نزدیک...

🦋کتاب " خداحافظ سالار "شاید بی نظیر ترین کتاب در حوزه ادبیات...

🦋زمستان نفس های آخرش رو می کشید که حسین آمد.دم نزدم و از کمب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط