p:¹¹..." Happening"
روز عروسی"اون جونگ ویو"
امروز روز عروسی من و تهیونگ بود نمیدونم تو این چند روزی کا باهاش رفتم بیرون یه حسایی بهش گرفتم...حالا بگذریم
۳۰ مین بعد"
+:من نمی خوام همچین رژ پر رنگی بزنممممممممممم
؟:آخه این مدل آرایشه
+:نههههههه
؟:خانم یه لحظه وایسین
+:اییییی...عجب گیری افتادیم
۳۰ مین بعد"
۱ ساعت گذشت و کارم تموم شد تهیونگ اومد دیدنم وای...لنتی چقد جذاب شده بود عهههه
تهیونگ ویو"
رفتم اون جونگ رو ببینم خیلی ناز شده بود چند لحظه بهش خیره شدم
+:ام...چیزی شده؟
_:ه...ها...نه نه چیزی نیست
+:ميگما خوشتیپ شدی🙂
_:ام...توهم خوشگل شدی
+:مسیییی
داره ازدواج میکنه ولی ببین چقد بچس تو دلم بهش خندیدم به این کیوتیش
_:خب دیگه وقت رفتنه
+:باشه
_:فقط یه چیزی
+:چی
_:دستتو بده
+:ب...باشه
بعد عروسی"اون جونگ ویو"
این عاقده یه چیزهایی گفت و رفت
از مهمونا خدافظی کردیم و خودمونم رفتیم خونه
پدر تهیونگ از قبل برامون خونه خریده بود ولی...این خونه انقد اتاق داره مجبورم پیش این جناب بخوابمممممممم(دلتم بخواد)
رفتم تو اتاق اونم تو اتاق بود
+:آهای...برو بیرون میخوام لباس عوض کنم
_:نمیرم
+یاااااا...چرا؟
_:بالاخره یه روز که بدنتو میبینم دیر یا زود نداره
+:یااااااااااااا...منحرففففف برو بیرونننننن
_:نه
+:باشه پس من میرم بیرون لباس عوض کنم
_:باشه
+:تا بیام لباستو عوض کن
_:اوهوم
رفتم بیرون و رفتم تو یکی از اتاقا و درگیر وا کردن زیپم شدم
+:ایییییی...چرا باز نمیشه دستم نمیرسه لنتی
که یه دستی رو پشتم حس کردم
فهمیدم تهیونگ بود
پس سریع لباسمو گرفتم و برگشتم سمتش و گفتم
+:تو اینجا چیکار میکنیییی
_:بلند غر غر میکردی منم اومدم
+:اها...خب ممنون دیگه برو بیرون
_:ایششش...باشه
+:د...برو دیگه
_:باشه باشه
تهیونگ رفت"
چند مین بعد"
لباسام رو عوض کردم اراشم رو پاک کردم و صورتم رو شستم رفتم تو اتاق
تهیونگ لباساشو عوض کرده بود و رو تخت دراز کشیده بود یه تیشرت مشکی با یه شلوارک کرمی تا زانوش پوشیده بود و یه دستش و زیر سرش بود و چشماشو بسته بود...اصن من چرا دارم اینو برانداز میکنم
_:چیه...چیو دید میزنی
+:آ...آ...من تورو دید نمی زدم
_:هه...باشه تو راس میگی
+:یاااااا جدی میگم
_:"خنده"باشه
+:ایش
رفتم رو تخت نشستم و تا میخواستم دراز بکشم گفت...
_:...
لباس عروس اون جونگ...مدل موهای اون جونگ...استایل تهیونگ
گود بایییییی😄😄🤍❤️
امروز روز عروسی من و تهیونگ بود نمیدونم تو این چند روزی کا باهاش رفتم بیرون یه حسایی بهش گرفتم...حالا بگذریم
۳۰ مین بعد"
+:من نمی خوام همچین رژ پر رنگی بزنممممممممممم
؟:آخه این مدل آرایشه
+:نههههههه
؟:خانم یه لحظه وایسین
+:اییییی...عجب گیری افتادیم
۳۰ مین بعد"
۱ ساعت گذشت و کارم تموم شد تهیونگ اومد دیدنم وای...لنتی چقد جذاب شده بود عهههه
تهیونگ ویو"
رفتم اون جونگ رو ببینم خیلی ناز شده بود چند لحظه بهش خیره شدم
+:ام...چیزی شده؟
_:ه...ها...نه نه چیزی نیست
+:ميگما خوشتیپ شدی🙂
_:ام...توهم خوشگل شدی
+:مسیییی
داره ازدواج میکنه ولی ببین چقد بچس تو دلم بهش خندیدم به این کیوتیش
_:خب دیگه وقت رفتنه
+:باشه
_:فقط یه چیزی
+:چی
_:دستتو بده
+:ب...باشه
بعد عروسی"اون جونگ ویو"
این عاقده یه چیزهایی گفت و رفت
از مهمونا خدافظی کردیم و خودمونم رفتیم خونه
پدر تهیونگ از قبل برامون خونه خریده بود ولی...این خونه انقد اتاق داره مجبورم پیش این جناب بخوابمممممممم(دلتم بخواد)
رفتم تو اتاق اونم تو اتاق بود
+:آهای...برو بیرون میخوام لباس عوض کنم
_:نمیرم
+یاااااا...چرا؟
_:بالاخره یه روز که بدنتو میبینم دیر یا زود نداره
+:یااااااااااااا...منحرففففف برو بیرونننننن
_:نه
+:باشه پس من میرم بیرون لباس عوض کنم
_:باشه
+:تا بیام لباستو عوض کن
_:اوهوم
رفتم بیرون و رفتم تو یکی از اتاقا و درگیر وا کردن زیپم شدم
+:ایییییی...چرا باز نمیشه دستم نمیرسه لنتی
که یه دستی رو پشتم حس کردم
فهمیدم تهیونگ بود
پس سریع لباسمو گرفتم و برگشتم سمتش و گفتم
+:تو اینجا چیکار میکنیییی
_:بلند غر غر میکردی منم اومدم
+:اها...خب ممنون دیگه برو بیرون
_:ایششش...باشه
+:د...برو دیگه
_:باشه باشه
تهیونگ رفت"
چند مین بعد"
لباسام رو عوض کردم اراشم رو پاک کردم و صورتم رو شستم رفتم تو اتاق
تهیونگ لباساشو عوض کرده بود و رو تخت دراز کشیده بود یه تیشرت مشکی با یه شلوارک کرمی تا زانوش پوشیده بود و یه دستش و زیر سرش بود و چشماشو بسته بود...اصن من چرا دارم اینو برانداز میکنم
_:چیه...چیو دید میزنی
+:آ...آ...من تورو دید نمی زدم
_:هه...باشه تو راس میگی
+:یاااااا جدی میگم
_:"خنده"باشه
+:ایش
رفتم رو تخت نشستم و تا میخواستم دراز بکشم گفت...
_:...
لباس عروس اون جونگ...مدل موهای اون جونگ...استایل تهیونگ
گود بایییییی😄😄🤍❤️
۵.۴k
۱۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.