p:¹⁰..." Happening"
اون جونگ ویو"
کم کم بیداز شدم دیدم ساعت ۹ شب چقد خوابیدم خیلی خوشحالم چون این هفته دانشگاه نداریم و میتونم تا لنگ ظهر بخوابم در هر صورت مامانم بیدارم کرد تا برم شام بخورم بعد شام قراره با تهیونگ برم بیرون...حوصله ندارم ولی مجبورم ساعت ۱۰ قرار داشتیم
شام خوردم ساعت ۹ و ۲۰ دقیقه بود از مامان تشکر کردم و سریع یه دوش ۱۰ مینی گرفتم موهامو خشک کردم عین چی رفتم سمت کمد و یه لباس برداشتم(ایده برای لباس نداشتم پس خودتون بچی برای لباس اون جونگ و تهیونگ تصور کنید)
بعد یکم آرایش کردم و رفتم پایین کتونیمو برداشتم و دیدم ساعت پنج دقیقه مونده به ۱۰ یکم منتظر موندم دیدم یه ماشین بوق زد
ماشین تهیونگ بود رفتم سوارش شدم
+:سلام
_:علیک
+:خب...کجا بریم؟!
_:نمیدونم..
+:بریم خرید؟
_:پول آوردی یا میخوای جیب منو خالی کنی؟
+:😐نه آوردم
_:خب حالا کجا بریم برای خرید؟
+:برو .........(حالا یه آدرسی داد دیگه)
_:باشه
۱۵ مین بعد"تهیونگ ویو"
بالاخره رسیدیم و اون جونگ عین بچه ها دوید تو پاساژه و رفت سمت یکی از لباس فروشی ها
چند پین بعد"
بعد کلی وسواس یه چند دست لباس انتخاب کرد و رفت سمت جواهر فروشی
۳۰ مین بعد"
بالاخره خریدای این خانم تموم شد و رفتیم وسایل رو گذاشتیم تو ماشین و رفتم که اون جون. رو برسونم خونش و برگردم خونه
+:ممنون
_:ها؟
+:گفتم ممنون
_:آ...آها اوکی
اولین بار بود یکی ازم تشکر میکرد برای همین تعجب کردم
بالاخره رسیدیم و پیاده شد
+:خدافظ تهیونگ
_:آ...خدا...خدافظ
اون جونگ رفت خونش"
_:اوم...اونقدرا هم دختر بدی نیست
تمام🤚🏻
کم کم بیداز شدم دیدم ساعت ۹ شب چقد خوابیدم خیلی خوشحالم چون این هفته دانشگاه نداریم و میتونم تا لنگ ظهر بخوابم در هر صورت مامانم بیدارم کرد تا برم شام بخورم بعد شام قراره با تهیونگ برم بیرون...حوصله ندارم ولی مجبورم ساعت ۱۰ قرار داشتیم
شام خوردم ساعت ۹ و ۲۰ دقیقه بود از مامان تشکر کردم و سریع یه دوش ۱۰ مینی گرفتم موهامو خشک کردم عین چی رفتم سمت کمد و یه لباس برداشتم(ایده برای لباس نداشتم پس خودتون بچی برای لباس اون جونگ و تهیونگ تصور کنید)
بعد یکم آرایش کردم و رفتم پایین کتونیمو برداشتم و دیدم ساعت پنج دقیقه مونده به ۱۰ یکم منتظر موندم دیدم یه ماشین بوق زد
ماشین تهیونگ بود رفتم سوارش شدم
+:سلام
_:علیک
+:خب...کجا بریم؟!
_:نمیدونم..
+:بریم خرید؟
_:پول آوردی یا میخوای جیب منو خالی کنی؟
+:😐نه آوردم
_:خب حالا کجا بریم برای خرید؟
+:برو .........(حالا یه آدرسی داد دیگه)
_:باشه
۱۵ مین بعد"تهیونگ ویو"
بالاخره رسیدیم و اون جونگ عین بچه ها دوید تو پاساژه و رفت سمت یکی از لباس فروشی ها
چند پین بعد"
بعد کلی وسواس یه چند دست لباس انتخاب کرد و رفت سمت جواهر فروشی
۳۰ مین بعد"
بالاخره خریدای این خانم تموم شد و رفتیم وسایل رو گذاشتیم تو ماشین و رفتم که اون جون. رو برسونم خونش و برگردم خونه
+:ممنون
_:ها؟
+:گفتم ممنون
_:آ...آها اوکی
اولین بار بود یکی ازم تشکر میکرد برای همین تعجب کردم
بالاخره رسیدیم و پیاده شد
+:خدافظ تهیونگ
_:آ...خدا...خدافظ
اون جونگ رفت خونش"
_:اوم...اونقدرا هم دختر بدی نیست
تمام🤚🏻
۳.۹k
۱۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.