p:⁹..." Happening"
+:ببینم تو میدونی چرا داریم ازدواج میکنیم؟
_:خب بخاطر اینکه بتونیم یه وارث بیاریم
+:منظور؟😐
_:آه...یعنی اینکه بعد پدرم من جانشینم
و بعد من بچه من
+:آ...آها...چی من باید بچه بدنیا بیارم؟
^:اوهوم
+:جیغغغغغغغغغغ
_:چته!!!!!
+:من هنوز برای این کارا بچم
_:خب مگه تقصیر منه
+:من نمیتونمممممم
_:اینو باید به پدرم بگی
اون جونگ ویو"
وقتی گفت باید بچه بدنیا بیارم شکه شدم و که یهو مامان من و تهیونگ رو صدا زد بریم ناهار بخوریم و رفتم درو باز کردم تهیونگ رفت بیرون منم رفتم بیرون درو بستم رفتیم پایین
م.ت:خب دخترم چطور بود
+:آ...خو...خوب بود"لبخند زورکی"
پ.ت:خوشحالم که همچین فکری میکنی
+:...
۱ ساعت بعد"
مهمونا رفتن و با کله رفتم رو تخت ...
یعنی تهیونگ پسر خوبیه(اینو گفت یاد good boy افتادم🤚🏻😐) امیدوارم مجبور نشم ازون کارا بکنیم تا بچه دار شیم...وا اون جونگ چرا چرت و پرت میگی معلومه که همچین اتفاقی نمیافته...اگه افتاد چی؟چی کار کنم...نه نه نه این اتفاق نمی افته...
انقد با خودم کلنجار رفتم که چشمام سنگین شد و...سیاهی...(چقد این میخوابه😐)
گود بای🙋♀️🙋♀️🙋♀️
_:خب بخاطر اینکه بتونیم یه وارث بیاریم
+:منظور؟😐
_:آه...یعنی اینکه بعد پدرم من جانشینم
و بعد من بچه من
+:آ...آها...چی من باید بچه بدنیا بیارم؟
^:اوهوم
+:جیغغغغغغغغغغ
_:چته!!!!!
+:من هنوز برای این کارا بچم
_:خب مگه تقصیر منه
+:من نمیتونمممممم
_:اینو باید به پدرم بگی
اون جونگ ویو"
وقتی گفت باید بچه بدنیا بیارم شکه شدم و که یهو مامان من و تهیونگ رو صدا زد بریم ناهار بخوریم و رفتم درو باز کردم تهیونگ رفت بیرون منم رفتم بیرون درو بستم رفتیم پایین
م.ت:خب دخترم چطور بود
+:آ...خو...خوب بود"لبخند زورکی"
پ.ت:خوشحالم که همچین فکری میکنی
+:...
۱ ساعت بعد"
مهمونا رفتن و با کله رفتم رو تخت ...
یعنی تهیونگ پسر خوبیه(اینو گفت یاد good boy افتادم🤚🏻😐) امیدوارم مجبور نشم ازون کارا بکنیم تا بچه دار شیم...وا اون جونگ چرا چرت و پرت میگی معلومه که همچین اتفاقی نمیافته...اگه افتاد چی؟چی کار کنم...نه نه نه این اتفاق نمی افته...
انقد با خودم کلنجار رفتم که چشمام سنگین شد و...سیاهی...(چقد این میخوابه😐)
گود بای🙋♀️🙋♀️🙋♀️
۴.۰k
۱۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.