Monster in the forest
Monster in the forest
فصل 2 پارت 21
جیمین: مثل اینکه یادت رفته تا چند دقیقه پیش میخواستی منو جرواجر کنی
ا.ت: نترس الان نمیخوام جرواجرت کنم...مثل اینکه خودتم هیولایی خو یعنی نمیدونی یه هیولا وقتی انسان ببینه کنترلش رو از دست میده من که دیگه یه ومپایرم
جیمین: من نصفه هیولام این اتفاق برام نمیوفته پس نمیدونستم
ا.ت: خو یعنی تا حالا هیولایی به غیر از من نخواسته جرواجرت کنه که بفهمی؟
جیمین: چرا ولی فکر میکردم از عمد اینکارو میکنن
ا.ت: خب دیگه فکر نکن😐
جیمین: ممنون از راهنماییت😐
ا.ت: خواهشمندم😐😊
نامجون: جیمینا تو با ما باید بیای که جیهوپ رو هم پیدا کنیم
جیمین: من نمیدونم اینی که میگی کیه ولی باشه
جین: هعی...پاشین بریم..
(ساعت ها بعد_همچنان توی جنگل_)
تهیونگ:*در حالی که سرش پایینه دنبال بقیه راه میره*
ا.ت:*متوجه تهیونگ میشه خیلی آروم و بی سر و صدا میره پیشش* تهیونگ اوپا؟
تهیونگ: بله..
ا.ت: چرا انقدر تو خودتی؟
تخیونگ:*سرشو میاره بالا و با حالت مسخره ای شکل گریان به خودش میگیره* قلبم شکسته😥
(دیدین خو وقتی تهیونگ حالت گریان به خودش میگیره چجوری میشه😐 همانقدر خنده دار و مسخره😂👍🏻)
ا.ت:*سعی در نگه داشتن خنده ی خویش* چرا قلبت شکسته؟
تهیونگ: خیلی وحشتناکه که بعد 6 سال هیونگتو اینجوری ببینی و حتی هیچی هم ازت یادش نیاد..
ا.ت: عیبی نداره وقتی هممون تونستیم مثل قبل بشیم اونوقت حافظه اش برمیگرده... میدونم برات سخته ولی تموم میشه..
تهیونگ: اوهوم ولی.....
نامجون: چند ساعت دیگه صبح میشه بیاین همینجا استراحت کنیم..
ا.ت:*در گوشی به تهیونگ* ادامه ی حرفتو اگه خواستی بعدا بگو..
تهیونگ: باشه..
(..........)
تهیونگ: میشه اینبار من ده بیست سی چهل کنم؟😁
جونگ کوک: بکن
تهیونگ: خب همه جمع شین...ده بیست سی چهل پنجاه شصت هفتاد هشتاد نود...صد
☆روی ا.ت میوفته☆
تهیونگ: ا.ت...تو انتخاب کن
یونگی:*انتظارات بیش از حد🙂*
ا.ت: من و تهیونگ و جین و نامجون توی چادر بزرگه جونگ کوک و یونگی و جیمین توی چادر کوچیکه
یونگی:*ناامید در انتظارات بیش از حد😔*
جین: خب عزیزان همگی گورتان را گم کنید برین توی چادراتون تا با کفگیر نزدمتون
جیمین: مگه تو کفگیر داری؟
نامجون: نه بابا نداره چون موقعی که انسان بود همش با کفگیر تهدیدمون میکرد افتاده روی زبونش😐
جین: درسته کفگیر ندارم ولی دست و پا خو دارم بدو توی چادرت تا با لگد نزدم ناقصت کردم😑
نامجون: باشه باو رفتم🙄
جیمین:* رو به یونگی و جونگ کوک* میگم یه وقت موقع خواب وحشی نشین بزنین منو بکشین😬
یونگی و جونگ کوک: 😐😐😐
جیمین: این یعنی نمیکشین؟
یونگی و جونگ کوک: 😐😐😐
جیمین: آها پس نمیکشین🙂
یونگی و جونگ کوک: 😐😐😐
جیمین: عه اینجوری نگاهم نکنین😑
یونگی و جونگ کوک: 🙂🙂🙂
جیمین: وجدانن فازتون چیه؟😐
جونگ کوک: خودت گفتی اینجوری نگاهت نکنیم ما هم حالت نگاهمون رو تغییر دادیم دیگه
فصل 2 پارت 21
جیمین: مثل اینکه یادت رفته تا چند دقیقه پیش میخواستی منو جرواجر کنی
ا.ت: نترس الان نمیخوام جرواجرت کنم...مثل اینکه خودتم هیولایی خو یعنی نمیدونی یه هیولا وقتی انسان ببینه کنترلش رو از دست میده من که دیگه یه ومپایرم
جیمین: من نصفه هیولام این اتفاق برام نمیوفته پس نمیدونستم
ا.ت: خو یعنی تا حالا هیولایی به غیر از من نخواسته جرواجرت کنه که بفهمی؟
جیمین: چرا ولی فکر میکردم از عمد اینکارو میکنن
ا.ت: خب دیگه فکر نکن😐
جیمین: ممنون از راهنماییت😐
ا.ت: خواهشمندم😐😊
نامجون: جیمینا تو با ما باید بیای که جیهوپ رو هم پیدا کنیم
جیمین: من نمیدونم اینی که میگی کیه ولی باشه
جین: هعی...پاشین بریم..
(ساعت ها بعد_همچنان توی جنگل_)
تهیونگ:*در حالی که سرش پایینه دنبال بقیه راه میره*
ا.ت:*متوجه تهیونگ میشه خیلی آروم و بی سر و صدا میره پیشش* تهیونگ اوپا؟
تهیونگ: بله..
ا.ت: چرا انقدر تو خودتی؟
تخیونگ:*سرشو میاره بالا و با حالت مسخره ای شکل گریان به خودش میگیره* قلبم شکسته😥
(دیدین خو وقتی تهیونگ حالت گریان به خودش میگیره چجوری میشه😐 همانقدر خنده دار و مسخره😂👍🏻)
ا.ت:*سعی در نگه داشتن خنده ی خویش* چرا قلبت شکسته؟
تهیونگ: خیلی وحشتناکه که بعد 6 سال هیونگتو اینجوری ببینی و حتی هیچی هم ازت یادش نیاد..
ا.ت: عیبی نداره وقتی هممون تونستیم مثل قبل بشیم اونوقت حافظه اش برمیگرده... میدونم برات سخته ولی تموم میشه..
تهیونگ: اوهوم ولی.....
نامجون: چند ساعت دیگه صبح میشه بیاین همینجا استراحت کنیم..
ا.ت:*در گوشی به تهیونگ* ادامه ی حرفتو اگه خواستی بعدا بگو..
تهیونگ: باشه..
(..........)
تهیونگ: میشه اینبار من ده بیست سی چهل کنم؟😁
جونگ کوک: بکن
تهیونگ: خب همه جمع شین...ده بیست سی چهل پنجاه شصت هفتاد هشتاد نود...صد
☆روی ا.ت میوفته☆
تهیونگ: ا.ت...تو انتخاب کن
یونگی:*انتظارات بیش از حد🙂*
ا.ت: من و تهیونگ و جین و نامجون توی چادر بزرگه جونگ کوک و یونگی و جیمین توی چادر کوچیکه
یونگی:*ناامید در انتظارات بیش از حد😔*
جین: خب عزیزان همگی گورتان را گم کنید برین توی چادراتون تا با کفگیر نزدمتون
جیمین: مگه تو کفگیر داری؟
نامجون: نه بابا نداره چون موقعی که انسان بود همش با کفگیر تهدیدمون میکرد افتاده روی زبونش😐
جین: درسته کفگیر ندارم ولی دست و پا خو دارم بدو توی چادرت تا با لگد نزدم ناقصت کردم😑
نامجون: باشه باو رفتم🙄
جیمین:* رو به یونگی و جونگ کوک* میگم یه وقت موقع خواب وحشی نشین بزنین منو بکشین😬
یونگی و جونگ کوک: 😐😐😐
جیمین: این یعنی نمیکشین؟
یونگی و جونگ کوک: 😐😐😐
جیمین: آها پس نمیکشین🙂
یونگی و جونگ کوک: 😐😐😐
جیمین: عه اینجوری نگاهم نکنین😑
یونگی و جونگ کوک: 🙂🙂🙂
جیمین: وجدانن فازتون چیه؟😐
جونگ کوک: خودت گفتی اینجوری نگاهت نکنیم ما هم حالت نگاهمون رو تغییر دادیم دیگه
۷.۱k
۰۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.