Monster in the forest
Monster in the forest
فصل 2 پارت ۲۴
جیمین: خب اینگونه بود که داشتیم سمت چادرمون میرفتیم که جونگ کوک در حال با کله فرود اومدن بر روی زمین بود که یونگی با آرامش کامل گرفتش بعد جونگ کوک همینجوری بدون اینکه تشکری چیزی کنه راهشو میگیره میره و یونگی بهش گفت نمیخوای تشکر کنی؟؟
تهیونگ: چه پرو😐
جیمین: زهر بادمجون دارم میحرفم...بعدش جونگ کوک جوابشو نداد یونگی دو بار دیگه بهش گفت که جونگ کوک گفتش نه و یونگی گفتش این طرز رفتار با هیونگته؟؟
تهیونگ: چه پرو😐
جیمین و ا.ت: ببند دهنو!!
تهیونگ: چشم🙂
جیمین: جونگ کوک هم گفت من هر جوری دلم خواست با بقیه رفتار میکنم
تهیونگ: چه پرو😐
جیمین:*یه لگد بهش میزنه* ساکت شو مگرنه ایندفعه پامو میکنم توی دهنت.... *و ادامه ی توضیحاتی که میدانید چیست*
جیمین: خب ا.ت جان شنیدی چیشد دیگه حالا بی زحمت برو باهاشون حرف بزن صلح کنن
ا.ت: کسی دیگه ای باهاشون نمیحرفه؟
جیمین: من که اصلا
تهیونگ: منم نمیخوام به قبر نزدیک بشم..
جین: منم نمیتونم اینکارو کنم..
نامجون: از هر لحاظ بهتره که خودت باهاشون حرف بزنی
ا.ت: اصن چرا من؟
تهیونگ: آخه اگه ات هم بره گیر میوفته
جین: چرا؟
ا.ت: بعدا بهتون میگم..
جیمین: حالا شیر مادر نان پدر خرمای برادر غذای خواهر حلالت فقط برو یه چیزی بهشون بگو تا آفتاب طلوع نکرده من خوابم میاااااد!!
ا.ت: متاسفانه من هیچکدومشون رو ندارم..
جیمین: هَن؟؟
نامجون: حالا تو برو خودمون برای جیمین توضیح میدیم فقط برووو!!
ا.ت:*با تردید بلند میشه* فقط اگه مردم قبر منو اینجا نزارین
جین: چشم نمیزاریم حالا برو
ا.ت:*میره* بسم الله رحمن رحیم...هیچ اتفاقی نمیوفته... یا خدا من چی بگم... *وایمیسه*
(چند ثانیه بعد)
ا.ت: هر چه باداباد میرم یه جوری آشتی میدمشون دیگه..
ا.ت: خاااااک بر سرم آخه آشتی از کدوم گوری بیارم مثل اینکه بحثشون غیر مستقیم بخاطر منه...های خدا من چه گو•هی بخورم..
جیییییییییییییمییییییییییییین!!!!
جیمین: کوووووفت و جیمین مرگ و جیمین جیمین مرد!!!
ا.ت: تو هم باهام بیا توروخودااااا
جیمین: آخه برای چی؟؟
ا.ت:*با ظاهری بدبختانه روشو بهش برمیگردونه* من نمیتوانم..
جیمین: تو میتوانی
ا.ت:من نمیتوانم
جیمین: میگم میتوانی
ا.ت: میگم نمیتوانم
جیمین: ده برو دیگه ما رو اسکل کردی😑
ا.ت: باهام بیاااا
جیمین: من میام ولی از دور میبینمت هیچی هم نمیگمممم
ا.ت: باشه..
فصل 2 پارت ۲۴
جیمین: خب اینگونه بود که داشتیم سمت چادرمون میرفتیم که جونگ کوک در حال با کله فرود اومدن بر روی زمین بود که یونگی با آرامش کامل گرفتش بعد جونگ کوک همینجوری بدون اینکه تشکری چیزی کنه راهشو میگیره میره و یونگی بهش گفت نمیخوای تشکر کنی؟؟
تهیونگ: چه پرو😐
جیمین: زهر بادمجون دارم میحرفم...بعدش جونگ کوک جوابشو نداد یونگی دو بار دیگه بهش گفت که جونگ کوک گفتش نه و یونگی گفتش این طرز رفتار با هیونگته؟؟
تهیونگ: چه پرو😐
جیمین و ا.ت: ببند دهنو!!
تهیونگ: چشم🙂
جیمین: جونگ کوک هم گفت من هر جوری دلم خواست با بقیه رفتار میکنم
تهیونگ: چه پرو😐
جیمین:*یه لگد بهش میزنه* ساکت شو مگرنه ایندفعه پامو میکنم توی دهنت.... *و ادامه ی توضیحاتی که میدانید چیست*
جیمین: خب ا.ت جان شنیدی چیشد دیگه حالا بی زحمت برو باهاشون حرف بزن صلح کنن
ا.ت: کسی دیگه ای باهاشون نمیحرفه؟
جیمین: من که اصلا
تهیونگ: منم نمیخوام به قبر نزدیک بشم..
جین: منم نمیتونم اینکارو کنم..
نامجون: از هر لحاظ بهتره که خودت باهاشون حرف بزنی
ا.ت: اصن چرا من؟
تهیونگ: آخه اگه ات هم بره گیر میوفته
جین: چرا؟
ا.ت: بعدا بهتون میگم..
جیمین: حالا شیر مادر نان پدر خرمای برادر غذای خواهر حلالت فقط برو یه چیزی بهشون بگو تا آفتاب طلوع نکرده من خوابم میاااااد!!
ا.ت: متاسفانه من هیچکدومشون رو ندارم..
جیمین: هَن؟؟
نامجون: حالا تو برو خودمون برای جیمین توضیح میدیم فقط برووو!!
ا.ت:*با تردید بلند میشه* فقط اگه مردم قبر منو اینجا نزارین
جین: چشم نمیزاریم حالا برو
ا.ت:*میره* بسم الله رحمن رحیم...هیچ اتفاقی نمیوفته... یا خدا من چی بگم... *وایمیسه*
(چند ثانیه بعد)
ا.ت: هر چه باداباد میرم یه جوری آشتی میدمشون دیگه..
ا.ت: خاااااک بر سرم آخه آشتی از کدوم گوری بیارم مثل اینکه بحثشون غیر مستقیم بخاطر منه...های خدا من چه گو•هی بخورم..
جیییییییییییییمییییییییییییین!!!!
جیمین: کوووووفت و جیمین مرگ و جیمین جیمین مرد!!!
ا.ت: تو هم باهام بیا توروخودااااا
جیمین: آخه برای چی؟؟
ا.ت:*با ظاهری بدبختانه روشو بهش برمیگردونه* من نمیتوانم..
جیمین: تو میتوانی
ا.ت:من نمیتوانم
جیمین: میگم میتوانی
ا.ت: میگم نمیتوانم
جیمین: ده برو دیگه ما رو اسکل کردی😑
ا.ت: باهام بیاااا
جیمین: من میام ولی از دور میبینمت هیچی هم نمیگمممم
ا.ت: باشه..
۷.۶k
۰۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.