من زیر باران ایستادهام

من زیر باران ایستاده‌ام

و انتظار تو را می‌کشم

چتری روی سرم نیست

می‌خواهم قدم‌هایت را، با تعداد

قطره‌های باران شماره کنم

تو قبل از پایان باران می‌رسی

یا باران قبل از آمدن تو به پایان می‌رسد؟

مرا که ملالی نیست

حتی اگر صد سال هم زیر باران بدون چتر بمانم

نه از بوی یاس باران خسته می‌شوم

نه از خاکی که باران ، غبار را از آن ربوده است.

هر وقت چلچله برایت نغمه‌ی دلتنگی خواند

و خواستی دیوار را از میان دیدارهایمان برداری بیا

من تا آخرین فصل باران منتظرت می‌مانم …
دیدگاه ها (۱)

בلــت نلرزב... لبخنـב هاے جعـلي امـــ رآ گذاشـتهـ اَمــ براے...

نیم ساعت پیش؛ خدا را دیدم قوز کردهبا پالتوی مشکی بلندش سرفه ...

از خدا پنهان نبود از تو چه پنهان یکی بود که بود که بی دلیل ب...

زیر باران آرزو کردمکلاس اول : " باران آمد "تمام کودکی ام را ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط