رز سیاه من

رز سیاه من🥀🩸

پارت 7

مرد: اینجا چیکار میکنی فضول(نگاه سوالی)

ات: ب..ب...ببخشید...من..فقط..اومدم دنبال...گردنبندم

مرد: هوفف ایندفه رو ازت میگذرم...ولی دفه ی بعد تنبیه سختی داره

ات: چ..چ..چشم(لکنت)

ویو ات

داشتم میرفتم بیرون که چیزی یادم اومد...

ات: ببخشید ولی...گردنبند من تو اتاق شما... چیکار میکرد(نگاه سوالی)

مرد: راحت باش..اسمم جونگکوکه...تو اگ بخای میتونی کوک صدام کنی

ات: چشم

کوک: رسمی حرف نزن

ات: چش...باشه

ات: اما نگفتی گردنبند من تو اتاق تو چیکار میکرد

کوک: خب...من یه خوناشامم

ات: اینو ک خودمم میدونم

کوک: وقتی شما داشتین تو جنگل قدم

میزدین...ما تحریک خون شده بودیم...

وقتی شمارو دیدیم نتونستیم خودمونو...

کنترل کنیم برا همین بهتون حمله کردیم

وقتی داشتم خونتو مک میزدم... گردنبندت

پاره شد و بعد اون دیگ خودتم میدونی

ات: هعی...چرا مارو اوردین اینجا

کوک: چون بیهوش بودین

ات: هف اک

ات: من میرم...شبت خوش

کوک: همچنین

ویو کوک

فک کنم واقعن عاشقش شدم...

باید بهش بگم...ولی میترسم ردم کنه..

جک بهم گف ک عاشق لونا شده

باید ازش کمک بگیرم ک چجوری قلب اتو

به دست بیارم...

ویو ات

رفتم اتاق رو تخت دراز کشیدم و سیاهی...

«پرش زمانی به ساعت10صب»

ویو ات

از خاب نازنینم بیدار شدم..به ساعت نگا کردم

یاخداااا چقد خابیدم

ات: لونا...لونا بیدارشو

لونا: هوییی مزاحم خابم نشو(خابالو)

ات: خنده...بیدار نمیشی نه

لونا: نه

لیوان روی میزکنار تختو برداشتم توش آب ریختم

ریختم رو صورتش

لونا: جیغغغغغغ اتتتتتت میکشمتتتتت

ات: خنده...الفرارررر

همینجوری تو اتاق میدوییدیم میخندیدیم

که یهو من پام گیر کرد به پایه ی تخت احساس کردم افتادم

چشمامو محکم بستم...ولی بعد چن ثانیه احساس کردم دردم نمیاد

چشمامو باز کردم

ات: یا خدااااااااا(داد)

کوک: هییی یواش گوشام کر شد

لونا: اوپس

ات: تو کی اومدییی

کوک: وقتی داشتین میدوییدین متوجه ی من نشدین

ات: وادف...نمیتونستی یه دری بزنی(نگا سوالی)

کوک: متسفانه کلی در زدم ولی نشنیدین

ات: اوه اک...حالا میشه ولم کنی

کوک: نه

ات: چرا

کوک: چون اگ ولت کنم میوفتی

ات: لوناااا کمک

لونا اومد و کمکم کرد

ات: نگفتی چرا اومدی اتاق(نگاه سوالی)

کوک: اها یادم رفت بگم...براتون لباس راحتی آوردم

ات: اک ممنون

کوک: خاهش

ات و لونا: نمیخای بری بیرون(پوکر)

کوک: عااا من رفتم بای(خنده ضایع)

ات: این چشه؟

لونا: منم نمیدونم

لباسامونو عوض کردیم و برا ناهار رفتیم پایین

رفتیم سر میز

ات: لونا نباید ضایع غذا بخوری چون امروز

این دوتا هم باما ناهار میخورن(یواش جوری که فقط لونا بشنوه)

لونا: ....
خمارییی
اسلاید دوم گردنبند ات شما هرجور خاستین تصور کنید
لایکو کامنت یادتون نره🤎✨🍓
دیدگاه ها (۰)

لباس ات و لونا تو پارت7توجه لباساشون شبیه هم بود

رز سیاه من 🥀🩸پارت8ویو اتغذامونو خوردیم از اجوما تشکر کردیم ر...

سناریو درخاستی بگین بنویسم چون هیچ ایده ای ندرم🗿🎀

ادامه ی #رز سیاه منو بزارم؟ تو کامنتا بگین🤎✨

هنرمند کوچولوی من

عشق چیز خوبیه پارت ۱۲ بادیگارد اومد بادیگارد : قربان فهمیدم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط