رز سیاه من

رز سیاه من 🥀🩸

پارت8

ویو ات

غذامونو خوردیم از اجوما تشکر کردیم رفتیم تو اتاق...

لونا گفت میره تو حیاط قدم بزنه منم باشه ای گفتمو

رو تخت دراز کشیدم و تو فکر فرو رفتم

الان سه روزه که اینجاییم

یادم اومد گوشیمو آوردم خدارو شکر شارژمم آورده بودم

برداشتم یکم با گوشیم ور رفتم

بعد چن دقیقه حوصلم سر رفت رفتم حیاط قدم بزنم

داشتم قدم میزدم که دیدم لونا و جک دارن باهم حرف میزنن

ویو لونا

وقتی داشتم تو حیاط قدم میزدم جک اومد سمتم...

گف که میخاد باهام حرف بزنه...

منو برد ی گوشه..

جک: لونا...چیزه...من..من.. من دوست دارم

لونا: چی(شکه)

جک:من دوست دارم...لونا..لطفا بگو که...عشقم یه طرفه نیس

لونا: خب.....منم...دوست..دارم(خجالت)

جک منو بغل کردو تو هوا چرخوند

لونا: خنده...یوهوووو

جک: خنده...

جک منو آورد پایین...یهو لباشو کوبوند به لبام...

یه کیس فرانسوی شروع کردیم

ویو ات

اه اه اه حالم بهم خورد چندشا

داشتم برمیکشتم داخل که

پام گیر کرد به سنگ...افتادم رو یکی

سرمو بالا اوردم دیدم کوکه

ات: یاااا ببخشیددد حواسم نبوددد

کوک: "تو ذهنش: وای صورتش از نزدیک

چقد بی نقصه...لباش، چشماش، پوستش همچیش

خیلی خوشگله...باید بهش اعتراف کنم"

ات: هیی...الو..اهای.. کجایی(جلوش دست تکون میده)

کوک: ها..هیچی(دستپاچه)

از روش بلند شدم...

دستمو سمتش گرفتم تا بلند شه

ویو کوک

وقتی دستشو سمتم دراز کرد..دستشو گرفتم

بلند شدم

کوک: ممنون

ات: خاهش(لبخند)

ات رفت داخل..منم رفتم تو..رفتم اتاقن رو تخت ولو شدم

ویو ات

ات: هوف دوست سینگلم از سینگلی درومد...الان من سینگل بگورم

ات: چرا دارم با خودم حرف میزنم؟

واقعن که یچیزیم هس..

هف خستمه یکم بخابم

چشمامو بستمو سیاهی

ویو کوک

داشتم از در اتاقش میگذشتم که دیدم داره با یکی حرف میزنه

بعد چن ثانیه گف چرا با خودم حرف میزنم

من یچیزیم هس

خیالم راحت شد که با خودش حرف میزد

ولی خیلی کیوته


یهو جک اومد

جک: رئیس به لونا اعتراف کردم(ذوق)

کوک: خودم دیدم...من میرم یکم استراحت کنم

ویو ات

خماریییی
لایکو کامنت یادتون نره🤎✨🍓
دیدگاه ها (۰)

#رز سیاه من 🥀🩸پارت9«پرش زمانی به 7شب» ویو اتآخیش چقد راحت خا...

بچه ها فیکو ادامه بدم؟ لطفا نظرتونو تو کامنتا بگین🙏🙏

لباس ات و لونا تو پارت7توجه لباساشون شبیه هم بود

رز سیاه من🥀🩸پارت 7مرد: اینجا چیکار میکنی فضول(نگاه سوالی) ات...

عشق چیز خوبیه پارت ۱۱که یهو پدر لوسیفر اومد و تفنگ رو سمت من...

عشق چیز خوبیه پارت ۱۲ بادیگارد اومد بادیگارد : قربان فهمیدم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط