از ماشین پیاده شد در واقع پیادهش کردند وارد آسانسور که شد

از ماشین پیاده شد در واقع پیادهش کردند وارد آسانسور که شد چشم بند از روی چشمهاش برداشته شد و نگاه سردی به دو مرد چهارشونه ای که دو طرفش ایستاده بودند انداخت تا خود اینجا به شانس و بخت و اقبال و اون زبون چرب و نرم جانگمی لعنت فرستاده بود واقعا دوست داشت بدونه چی از سایمون قراره به جانگمی

برسه

که اینطوری سنگش رو به سینه میزنه نیم نگاهی به عدد طبقه انداخت و بعد از توقف روی عدد بیست ، در باز شد و مرد هیکلی هل آرومی بهش داد و تهیونگ به سمت بیرون رانده شد.

درب خونه نیمه باز و تمام حسگرهای تهیونگ به فعالیت

افتاده بود.

وارد آپارتمان نیمه تاریک و بلافاصله در پشت سرش با

صدای تق بسته شد.

علاوه بر اون دو تا گنده بک ، یه مرد با کت و شلوار و کراوات خاکستری و یه دختر کم سن و سال با پیراهن یاسی و شلوار مشکی و موهای کوتاه تقریبا به استقبالش اومدند اما قیافه هاشون اصلا جوری نبود که بشه اسم
;استقبال; رو روش گذاشت.

سلام آهسته ای کرد و در کمال تعجب جواب آهسته ای شنید مگه خلافکارها نمیبایست یکسری وحشی بی ادب متجاوز روانی باشند؟ این آرامش و جواب سلام چی

می گفت ؟
متجاوز روانی باشند؟ این آرامش و جواب سلام چی می گفت ؟ مشکل چیه ؟ نگاهی بهم کردند و دختر به حرف اومد : از دیشب دل درده. با الکل و مسکن خودشو خفه کرد اما جواب نداد. آخرم از درد بیحال شد نمیدونم چرا اینطوری شده ، زیاد دل درد میشه ولی امروز واقعا داشت از درد جون میداد ! تهیونگ با انگشت اشاره عینکش رو کمی هل داد و گفت : معمولا شکم درد میشه؟ چند سال پیش دکتر تشخیص PUD (peptic ulcer disease داد. یه خروار دارو هم داره اما نه رعایت میکنه و نه داروهارو میخوره فقط همیشه ی خدا درد داره و با مشروب و مسکن رفعش میکنه. دیشب غذای دریایی خورد و با اینکه هیچوقت مشکلی باهاش نداشت از نصفه شب دردهاش شروع شد. تهیونگ پوفی کشید! خب با یه مريض زبون نفهم سروکار داشت. ٢٠ با برای حرکت به پایین صفحه و گرفتن عکس بلندتر از صفحه اینجا ضربه بزنید لمس کرده و نگهدارید و از کل صفحه تا پایین عکس بگیرید.

مرد کت و شلواری گفت: الآن باید معاینه کنی ؟ تازه

خوابش برده یک کم صبر کن .

اگه مشکل حادی باشه هر دقیقه ممکنه خطرناک باشه

همه بهم نگاه کردند انگار توقع نداشتند به شکم درد ساده

بتونه خطرناک بشه

چه خطری مثلا ؟
دیدگاه ها (۲)

زخم کهنه فصل ۲پارت ۶۳ مرد جوان پرسید و تهیونگ گفت: کمترینش ...

زخم کهنه فصل ۲پارت ۶۴ دخترک شونه بالا انداخت و کارهایی که گف...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۲۷چقدر درد میکشید من چقدر درد...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۲۶تنم لرزید. به نفس نفس افتاد...

زخم کهنه فصل دوم )پارت ۶۲ ناخواسته مشتش رو روی میز گذاشت. جا...

زخم کهنه فصل دوم )پارت۵۷ خوشش نمی اومد اما وقتی بچه بود پدرش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط