ز دستم می روی اما صدایم در نمی آید
ز دستم می روی اما صدایم در نمیآید
دلم میسوزد و کاری ز دستم بر نمیآید
سرم را میگذارم رویِ کِتفِ خواهرم زینب
الا ای محرم دردم چرا اکبر نمیآید
اگر زینب نمیآمد گریبان پاره میکردم
تحمل میرود اما شب غم سر نمیآید
الا ای سرو بی همتا، عصایِ پیریِ بابا
به واللهِ سرم دیگر از این بدتر نمیآید
دلم میسوزد و کاری ز دستم بر نمیآید
سرم را میگذارم رویِ کِتفِ خواهرم زینب
الا ای محرم دردم چرا اکبر نمیآید
اگر زینب نمیآمد گریبان پاره میکردم
تحمل میرود اما شب غم سر نمیآید
الا ای سرو بی همتا، عصایِ پیریِ بابا
به واللهِ سرم دیگر از این بدتر نمیآید
۲۸۹
۱۹ مهر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.