ویولینا

ویولینا:

بعد از اون روز، زندگی من و برادرها کم‌کم داشت روال خودش رو پیدا می‌کرد. دیگه اون حس سنگین غم، مثل اوایل نبود. می‌تونستیم بخندیم، با هم فیلم ببینیم، حتی گاهی شوخی‌های دوران بچگی رو تکرار کنیم. یونگی با اون پاپ‌کورن‌های مخصوصش، جین با اون شوخی‌های بامزه‌اش، تهیونگ با انرژی مثبتش، و جونگ‌کوک که سعی می‌کرد همیشه لبخند رو رو لبمون بیاره. همه این‌ها، تلاشی بود برای ساختن یه دنیای بهتر، یه دنیای بدون حضور پدر و مادر.

یه روز عصر، داشتم خونه رو مرتب می‌کردم که چشمم به یه جعبه‌ی قدیمی توی انباری افتاد. روش نوشته بود “یادگاری‌های مادر”. کنجکاوم کرد. جعبه رو آوردم توی اتاق و کنار یونگی نشستم.

جعبه پر بود از عکس‌های قدیمی، نامه‌هایی که مادر نوشته بود، و یه دفترچه خاطرات که جلدش کهنه بود. وقتی دفترچه رو باز کردم، با خط مادر مواجه شدم. جملات اولش، مثل همیشه پر از عشق و نگرانی برای ما بود. اما کم‌کم، لحن نوشته‌ها عوض شد.

مادر نوشته بود: “نمی‌دانم چطور به لینا و یونگی بگویم. ترس از دست دادنشان، بدتر از هر مریضی است. ولی باید بدانند که من و پدرشان، برای آینده‌ی آن‌ها، تصمیمی گرفته‌ایم که شاید درک آن برایشان سخت باشد. ما می‌خواهیم مطمئن شویم که حتی بعد از رفتن ما، زندگی شما ادامه پیدا می‌کند، با عشقی که هرگز خاموش نمی‌شود.”

نوشته‌های بعدی، بیشتر شبیه نامه‌هایی بود که برای آینده نوشته شده بود. نامه‌هایی خطاب به من و یونگی، در مواقعی که دلتنگشان می‌شدیم، یا وقتی نیاز به راهنمایی داشتیم. نامه‌هایی که پر از دلگرمی و عشق بود.

یونگی با دقت به دفترچه نگاه می‌کرد و هر از گاهی سرش رو تکون می‌داد. وقتی به نامه‌هایی رسیدیم که مربوط به “تصمیم پدر و مادر” بود، یونگی گفت: «یادم میاد اواخر، مامان و بابا خیلی با هم صحبت می‌کردن. انگار داشتن یه برنامه‌ریزی بزرگ می‌کردن. ما خیلی بچه بودیم و متوجه نشدیم.»

لینا: «یعنی… یعنی این نامه‌ها و این تصمیم… شاید منظورشون این بوده که برای ما یه آینده‌ی امن رو فراهم کنن؟»

یونگی: «شاید. یادمه مامان همیشه می‌گفت «بهترین هدیه برای بچه‌هاتون، اینه که بدونن همیشه کسی هست که دوستشون داره.»»

با هم شروع کردیم به خوندن نامه‌ها. نامه‌هایی که انگار از بهشت نوشته شده بودند. نامه‌هایی که پر از امید بود، پر از عشق، و پر از اطمینان از اینکه حتی در نبودشان، ما هرگز تنها نخواهیم بود. مادرمون، با هوش و درایت خودش، تونسته بود آینده‌ی ما رو تضمین کنه، طوری که ما حتی متوجه نشدیم. شاید تمام اون اتفاقات تلخ، مقدمه‌ای بود برای یه عشق بزرگتر و یه حمایت ناپیدا...
دیدگاه ها (۱)

ویولینا:زندگی ما بعد از فقدان پدر و مادر، با وجود تلاش برادر...

فیک جدید: تعطیلات تابستانی。⋆。˚☽˚。⋆.。⋆。˚☽˚。⋆.。⋆。˚☽˚。⋆.。⋆。˚☽˚。...

اون شب، تا خیلی دیروقت بیدار بودیم. فیلم کمدی تموم شد و همه ...

ویو لیناچند روز بعد از اون شب گذشته بود حالم بهتر شده بود و...

یه زمانی عشق توی خط‌های کج و معوج دفترچه خاطرات بود.توی گل گ...

black flower(p,336)

🟡چیزی که سرنوشت انسان را میسازد استعدادهایش نیستانتخاب هایش ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط