گفتم ز عشقبازی در کس نشان ندیدم

گفتم ز عشقبازی، در کس نشان ندیدم
زد بوسه بر لبانم، گفتا نشانه با من

گفتم دلم چو مرغی ست، کز آشیانه دور است
دستی به زلف خود زد، گفت آشیانه با من

#مهدی_سهیلی
دیدگاه ها (۳)

همهِ باغ دلم آثار خزان دارد، کو؟آن که سامان بدهد این همه ویر...

شب را نوشیده امو بر این شاخه های شکسته می گریممرا تنها گذارا...

به سر زلف تو آنگونه دلم محتاج است که به دستانِ من آن موی پری...

عصا گفتفرفوت شده ای مرگت نزدیک استپیر گفتتا هیزم اتشی گردی د...

جان پرورم گهی که تو جانان من شویجاوید زنده مانم اگر جان من ش...

منزلی در دوردستی هست بی شک هر مسافر رااینچنین دانسته بودم ، ...

نگارم گر به چین با طرهٔ پرچین شود پیداز چین طرهٔ او فتنه‌ها ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط