به سر زلف تو آنگونه دلم محتاج است

به سر زلف تو آنگونه دلم محتاج است
که به دستانِ من آن موی پریشان محتاج

بعد دیدار تو هرروز دعا می‌کردم
که به کافر نشود هیچ مسلمان محتاج

#حسین_دهلوی
دیدگاه ها (۱)

گفتم ز عشقبازی، در کس نشان ندیدم زد بوسه بر لبانم، گفتا نشان...

همهِ باغ دلم آثار خزان دارد، کو؟آن که سامان بدهد این همه ویر...

عصا گفتفرفوت شده ای مرگت نزدیک استپیر گفتتا هیزم اتشی گردی د...

موسیقی روح انگیز منطنین گامهای تو در ساز کوچه استوقتی نت ا...

به کوی عاشقی رفتم قمار عشق سر کردمنه من بازنده ی عشقم به دید...

دلم گرفته از صدای پای رفتنتصدای رفتنی که می سپارد روح مرا به...

دلم پر آتش و چشمم پرآب شد هر دو دو خانه نذر تو کردم خراب شد ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط