🍒🌱جان بودی و ، جانِ مرا بردی وحاشا نیست
🍒🌱جان بودی و ، جانِ مرا بردی وحاشا نیست
انگار حالت خوب و قلبت هیچ با ما نیست
وقتی که تعبیر تو از عشق این حکایت هاست
دیگر سرت با یک نفر هم جنگ و دعوا نیست
بسیار دیدم کج روی های تو را ! ،گفتی :
بی روی تو روح و روانِ من به دنیا نیست
لایق نبودی هم مسیر زندگی باشی !
بی ارزشی هایت برای پیش و حالا نیست!
از چشمم افتادی چنان اشکی به روی خاک
بی بال و پر پرواز را ، شوقِ تماشا نیست
دیگر نمی خواهم بدانم ، با که مشغولی
وقتی کنارِت هیچ امیدی به فردا نیست
حالا که آغوشت ، شریک رهگذرها شد !
دیگر برایت در دلم یک ذره هم جا نیست
کردی خراب این خانه را آواره ام کردی
قلبی که درگیر کُما شد فکر اِحیا نیست
از عشق اصلا دم نزن نشکن حریمش را !
در چشم تو شرم و حیای قبل پیدا نیست
مهرم حلال و جانم آزاد از تو می گردد
بر زخم هایی که زدی دیگر مداوا نیست
سیرم از این وابستگی های دروغین که ؛
اصلا نفهمندت ، معمایی که معنا نیست
آنکس که قصد خودکشی کرده دلش مرده!
آب از سرش رفته نیازش هم به دریا نیست
دریای بی ساحل ، شبیهِ مرگ مرداب است
وقتی که آغوشی برای موج او ، وا نیست
پروانگی را ، هر کسی لایق نمی باشد
درد از هزاران فاصله در پیله پیدا نیست
سنگینی ات بر خشم طوفان میزند طعنه
محکم که باشی بر نسیمی هم تمنا نیست
رودی که ترک "پونه" ها را می کند ناگاه ؛
یا قصدش آزار است یا درگیر و شیدا نیست🍒🌱
افسانه_احمدی_پونه
انگار حالت خوب و قلبت هیچ با ما نیست
وقتی که تعبیر تو از عشق این حکایت هاست
دیگر سرت با یک نفر هم جنگ و دعوا نیست
بسیار دیدم کج روی های تو را ! ،گفتی :
بی روی تو روح و روانِ من به دنیا نیست
لایق نبودی هم مسیر زندگی باشی !
بی ارزشی هایت برای پیش و حالا نیست!
از چشمم افتادی چنان اشکی به روی خاک
بی بال و پر پرواز را ، شوقِ تماشا نیست
دیگر نمی خواهم بدانم ، با که مشغولی
وقتی کنارِت هیچ امیدی به فردا نیست
حالا که آغوشت ، شریک رهگذرها شد !
دیگر برایت در دلم یک ذره هم جا نیست
کردی خراب این خانه را آواره ام کردی
قلبی که درگیر کُما شد فکر اِحیا نیست
از عشق اصلا دم نزن نشکن حریمش را !
در چشم تو شرم و حیای قبل پیدا نیست
مهرم حلال و جانم آزاد از تو می گردد
بر زخم هایی که زدی دیگر مداوا نیست
سیرم از این وابستگی های دروغین که ؛
اصلا نفهمندت ، معمایی که معنا نیست
آنکس که قصد خودکشی کرده دلش مرده!
آب از سرش رفته نیازش هم به دریا نیست
دریای بی ساحل ، شبیهِ مرگ مرداب است
وقتی که آغوشی برای موج او ، وا نیست
پروانگی را ، هر کسی لایق نمی باشد
درد از هزاران فاصله در پیله پیدا نیست
سنگینی ات بر خشم طوفان میزند طعنه
محکم که باشی بر نسیمی هم تمنا نیست
رودی که ترک "پونه" ها را می کند ناگاه ؛
یا قصدش آزار است یا درگیر و شیدا نیست🍒🌱
افسانه_احمدی_پونه
۸.۷k
۰۶ مرداد ۱۴۰۳