فیک ازدواج اجباری
فیک ازدواج اجباری
پارت ۱۰
لیسان وقتی از خواب بیدار شد دید ات بیدار شده
لیسان:اتی بیدار شدی خیلی ترسیدم دباره نتونم به چشمات حسادت کنمم[گریه]
ات:آبجی جونم من دیشب وقتی رفتی کوک رو برسونی بیدار شدم تازه چشمامو چش میزنیا
اعضا همه خندیدند
نامجون:مگه چشمای ات چجوریه
جیهوپ تا خواستم حرف بزنه ات عصبی شد و رنگ چشماش از ابی به سفید و قرمز تبدیل شد
جیهوپ:ببین اینجوری میشه
ات:هوپیی من تورو میکشممم
دکی:تو از جات بلند شو منم کمکت میکنم کتکش بزنی [خنده]
ات:عه دکی آمدی من کی مرخص میشم
دکی:اولا دکی نه آقای دکتر دومن فردا نه پس فردا
ات:عه دکی سخت نگیر تو تا علام عمو دکی ما بودی
نامجون :چند سالههمو میشناسید
ات :۱۲ سال پیشی برام لباس اوردی
شوگا:بله که آوردم تازه همونی که خودم خریده بودمو آوردم
ات:خوب همه بیرون لیسان میخواد لباسمو عوض کنه
همه :چشم مکله چشم قرمزی
لیسان:اتی راستشو بگو چطور سر کارت به بیمارستان خورد
ات:از پله ها افتادم
لیسان:اوکی منم باور کردم
شوگا :بیایم تو
جین:من گشنمه جوجهههه
ات:بیاین تو گشنه ها
اعضا امدن داخل
من مرغ سواری و سیب زمینی سرخ شده میخوام
شوگا:موچ نوچ ار کجا معلوم برات ضرر نداشته باشه
جین:شوگا دیر گفتی من برای جوجم خریدم
ات:جینااااا بیا اینجا
جین رفت ات ار یقه جین گرفت کشید پایین لپشو بوسید چند بار
جین :بسه بسه جوجه کوچولوی داداشی
نامجون:ات کوچولو برات ادمه مردار ببوسی
ات:آره ادیه همه داداشمو میبوسم جر تو
اعضا:ما هم میخواییم
ات:چشممم اما من با هوپی قهرم
جیهوپ :حیف شد منم لباس م ورد علاقه یکی رو براش خریده بودم اما چونکه باهام قهره نمیدم بهش
ات:هوپی خوشگلم منم برایداداشم یک چیزی خریدم اما ندیدمش چون هنوز تولدش فرداسسس
جیهوپ:عه یادته
ات:بله که یادمه تو جین شوگا کوک توی یک ماهه فردا تولد هوبی سه روز بعدش جینا یک روز بعد از جین شوگا دو روز بعد از شوگا کوک
جین:خوب یادته حالا فراموشی هم گرفته بودی ها
ات:من فقط یادم نمیاد چطور آمدم بیمارستان همیت وگر نه مگه میشه خاطره با داداشیارو فراموش کنم
نامجون :کاشکی میتونستم دباره دل دخترمو به دست بیارم خیلی دلشو شکوندم کاش براش میگفتم منم یک روز بعد از کوک تولدمه
پارت ۱۰
لیسان وقتی از خواب بیدار شد دید ات بیدار شده
لیسان:اتی بیدار شدی خیلی ترسیدم دباره نتونم به چشمات حسادت کنمم[گریه]
ات:آبجی جونم من دیشب وقتی رفتی کوک رو برسونی بیدار شدم تازه چشمامو چش میزنیا
اعضا همه خندیدند
نامجون:مگه چشمای ات چجوریه
جیهوپ تا خواستم حرف بزنه ات عصبی شد و رنگ چشماش از ابی به سفید و قرمز تبدیل شد
جیهوپ:ببین اینجوری میشه
ات:هوپیی من تورو میکشممم
دکی:تو از جات بلند شو منم کمکت میکنم کتکش بزنی [خنده]
ات:عه دکی آمدی من کی مرخص میشم
دکی:اولا دکی نه آقای دکتر دومن فردا نه پس فردا
ات:عه دکی سخت نگیر تو تا علام عمو دکی ما بودی
نامجون :چند سالههمو میشناسید
ات :۱۲ سال پیشی برام لباس اوردی
شوگا:بله که آوردم تازه همونی که خودم خریده بودمو آوردم
ات:خوب همه بیرون لیسان میخواد لباسمو عوض کنه
همه :چشم مکله چشم قرمزی
لیسان:اتی راستشو بگو چطور سر کارت به بیمارستان خورد
ات:از پله ها افتادم
لیسان:اوکی منم باور کردم
شوگا :بیایم تو
جین:من گشنمه جوجهههه
ات:بیاین تو گشنه ها
اعضا امدن داخل
من مرغ سواری و سیب زمینی سرخ شده میخوام
شوگا:موچ نوچ ار کجا معلوم برات ضرر نداشته باشه
جین:شوگا دیر گفتی من برای جوجم خریدم
ات:جینااااا بیا اینجا
جین رفت ات ار یقه جین گرفت کشید پایین لپشو بوسید چند بار
جین :بسه بسه جوجه کوچولوی داداشی
نامجون:ات کوچولو برات ادمه مردار ببوسی
ات:آره ادیه همه داداشمو میبوسم جر تو
اعضا:ما هم میخواییم
ات:چشممم اما من با هوپی قهرم
جیهوپ :حیف شد منم لباس م ورد علاقه یکی رو براش خریده بودم اما چونکه باهام قهره نمیدم بهش
ات:هوپی خوشگلم منم برایداداشم یک چیزی خریدم اما ندیدمش چون هنوز تولدش فرداسسس
جیهوپ:عه یادته
ات:بله که یادمه تو جین شوگا کوک توی یک ماهه فردا تولد هوبی سه روز بعدش جینا یک روز بعد از جین شوگا دو روز بعد از شوگا کوک
جین:خوب یادته حالا فراموشی هم گرفته بودی ها
ات:من فقط یادم نمیاد چطور آمدم بیمارستان همیت وگر نه مگه میشه خاطره با داداشیارو فراموش کنم
نامجون :کاشکی میتونستم دباره دل دخترمو به دست بیارم خیلی دلشو شکوندم کاش براش میگفتم منم یک روز بعد از کوک تولدمه
- ۲.۳k
- ۰۶ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط