رمان دورترین نزدیک

#پارت_۶۶

بهار: گوشام شنوایی ش بالاس!
فاطینا: منم ک کنارتونم باید بشنوم!
_ ریدم رو همه تون!
بهار: دیووثی از خودتونه ! ب من میگ لاس میزدی بعد نگو رفته با طرف لالا!
_ پلشتای عن!
فاط: بزارید بکپیم اه
اروم با ملیس حرف زدم
ملی: خب خوشگذشت!؟؟؟
_ عاره خیلی! حداقل حسرت ب دل از دنیا نمیرم!
ملی: چ حرفیه ، مال بد بیخ ریخش ترانه!
خندیدم_ دیوونه ای!
ملی: مث چی بغلش میکردی میگفتی میترسم یکم لوس بازی خوب چیزیه!
_والا واس هرکی لوس بشی واس ماهور نه تاثیری نداره! اصا هیچیرو این بشر تاثیر نداره!
ملی: داره ، اخلاق خعلی براش مهمه!
طرز برخورد و خانووم بودن ک شما نداری!
_ برو بمیر دیگ! اره بابا همون رها خانوم و با متانته من بسمه! من همینم!‌ میخواد بخواد نمیخوادم یه روز مجبورش میکنم بخاد...
ملیس: تو میتونی! شب بخیر
_ شب خوش
روز بعد همه مون تقریبا ساعت 7:40 بیدار شده بودیم و زدیم بیرون واسه صبونه ، ملیس اصرار داشت بریم بیرون اما حسش نبود شال و کلاه کنیم تو همین موود رفتیم تو حیاط و ی میز مفصل چیدیم پادینام چ خوش رفتار شده درتعجبم چرا رفتار اینابا منودوستام خوبه! خداخودش بخیرکنه!
بعد صبونه کم کم اماده شدن ک برن!
همیشه از لحظه خدافظی بدم میومد!
دخترا رو بغل کردم ، سپنتا : چ صحنه قشنگی فیلم هندیش نکنید دیگ سفر قندهار که نیست ترانه م ی ماه دیگه تهرانه همین!
از همه خدافظی کردم رفتم پیش ماهور و ی جعبه ک توش دستبندی ک با ملیس از بازار خریده بودیم بود و بهش دادم متعجب پرسید چیه! شونه ای بالا انداختم انگاری نمیخاس بگیره!
میخاسم برگردم ک جعبه رو ازم گرف!
بدون هیچ تشکری ی خدافظی گفت و سوار ماشینش شد!
دلخور نفس عمیقی کشیدم و رفتم.
بلاخره این دو روزم گذشت!
اعتراف میکنم عقد سپهر خوب بود ینی عالی بود فق بخاطر وجود دوستام!

* * * *
سپهر : ترانه لجبازی نکن دیگ!
_ چ لجبازی اخه هان میگم تولد برادر زنته برو دیگ من خودم میرم!
پارسال چجوری رفتم امسالم میرم!
سپهر : ترانع عزیزم قربونت برم بمون ی امروزو فردا میریم باهم! تولد امیره
_ بدرررک ب جهنم ک تولدشه جنازه امیرم رو زمین باشه برام مهم نیست
سپهر پوفی کرد و رف بیرون بلافاصله امیر اومد تو چ حلال زاده ست دیووث!
امیر: ینی جنازه مم رو زمین باشه مهم نیست!؟
_ نه ب چپمم نیس!
امیر زد زیر خنده و اومد طرفم : ترانه چرا!؟ چرا یهویی اینجوری شدی! با پسره سامان ریختی رو هم؟! بخدا زندگیشو به گه میکشم فقط بشینو تماشا کن!
_ امیر گمشو بیرون .
اومد نزدیکتر و دستشو گذاش رو گونه م
امیر: خاطرات چیزای قشنگی ن!
خصوصا با تو!
_امیر من با تو هیچ خاطره ای ندارم هر اشتباهی بود یه غلطی کردم مث چی توش موندم و پشیمونم! اونم چیز خاصی نبوده ی چنباری رفتیم بیروم باهم!...

#دورترین_نزدیک
#میم_نون


#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #خاصترین #عشق #عاشقانه #تکست_خاص #دخترونه #تکست_ناب #تنهایی
دیدگاه ها (۴)

رمان دورترین نزدیک کاور شخصیت رامین

رمان دورترین نزدیک کاور شخصیت ملیسا

رمان دورترین نزدیک کاور شخصیت ماهور

رمان دورترین نزدیک کاور شخصیت ترانه

پدر ناتنی من...part:³⁶𝗛𝘆𝘂𝗻𝗷𝗶𝗻:یادته جلوی چشم من ب مامانم تجا...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۲۷

پارت ۸

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط