سلطنت بی پایان پارت ۷
سلطنت بی پایان پارت ۷
آماده کنین منو به بهترین اتاق منتقل کردن من بیهوش بودم و چندیدن سرنگو آمپول بهم وصل یا زده بودن
تهیونگ کنار تخت من تو صندلی نشسته بود و داشت بهم نگاه میکرد دستم زخمی شده بود تهیونگ دستمو ناز کرد و یه بوسی به دستم زد گفت نباید اون کارو میکردین مثل آدم میومدیدن و تو ماشین میمینشستی خودت به خودت آسیبی زد من هنوز بیهوش بودم که جین در زد گفت نونهیا بهوش آمد تهیونگ گفت خوبه به شوگا بگو چهار چشمی مراقبش باشه جین گفت جیسونگ بهوش نیومده تهیونگ نه 😔
من تو کما رفته بودم که دکتر آمد تو و یه نگاهی بهم کرد تهیونگ گفت پس چرا بهوش نمیاد با 😡 دکتر گفت اعصبانی نشید یکمی زمان میبره تهیونگ یقه دکترو گرفت گفت اگه بهوش نیاد یا طوریش بشه میمیکوشمت دکتر گفت ما هر کاری میکنیم برای دوست دختر تون تهیونگ گفت نه همسرم نه دوست دخترم بعد دکتر رفت من کم کم داشتم بهوش میودم وقتی بهوش آمدم با چهره تهیونگ مواجه شودم گفتم ازین جا برو دوست ندارم ببینمت تهیونگ گفت من جای نمیرم فهمیدی خانم کیم گفتم منو با این اسم صدا نکون که حالم از هرجی کیم هس بهم میخوره تهیونگ گفت فکنم یکی میخواد نونهیا جونتو بفرسته به اون دنیا گفتم باهاش کاری نداشته باش تهیونگ گفت باشه تو باید همسر رسمیم و قانونی بشی گفتم خفه شو من ازت متنفرم حالا مس خوای باهات ازدواج کنم تهیونگ اعصبانی شد گفت مراقب حرف زدنت باش فهمیدی گفتم اگه نباشم چکار میکنی میزنیم تهیونگ نه بچه تو شکمت میکارم گفتم شو از اینجا برو دوست ندارم یه نفر که حالم ازش بهم میخوره اینجا باشه تهیونگ گفت نونهیا بیچاره هنوز خیلی جونه که تو ۲۸ سالگی بمیره گفتم باهاش کاری نداشته باشه که یه لحظه احساس کردم سرم داره غط میشه تهیونگ آمد دستشو گداشت روی سرم گفت خوبی من بیهوش شودم تهیونگ دکترو خبر کرد دکتر گفت حمله اعصبی شده نباید اعصبانی بشه تهیونگ گفت خودش کلأ اعصبانی میشه دکتر گفت باید یکمی مراعات کنید تهیونگ گفت باشه بعد دکتر رفت تهیونگ آمد بالای سرم نشست و مو هامو نوازش کرد خواست که بوسم کنه من پشتمون کردم بهش تهیونگ گفت واقعا که لعج بازی نونهیا تو اتاق بود به شوگا گفت حال جیسونگ خوبه شوگا گفت چرا انقدر جیسونگ برات مهمه یکمی به خودت فکر کن نونهیا گفت اگه ازت نظر خواستم بگو گفتم حالش خوبه شوگا گفت آره خوبه نونهیا گفت من می خوام برم پیش نونهیا از تخت آمد پاین شوگا دست نونهیا رو گرفت و انداخت تو تخت گفت شما جای نمی رید خانم نونهیا گفت از تو از تهیونگ از همتون بدم میاد الاهی همتون فردا بمیرید شوگا خندید و آمد طرف نونهیا گفت خدا با حرف تو مارو نمی کشه شوگا دستشو کشید به لبای نونهیا نونهیا دستشو محکم گرفت گفت هنوز نمردم که بزارم بوسم کنی مین شوگا نونهیا شوگا از موقع مدرسه دوست بودن شوگا علاقه زیادی به نونهیا داشت و حرکات رزمی بهش یاد میدادم کلأ با هم خوب بودن که خا نواده نونهیا مرد و نونهیا من باهم از اونجا رفتیم شوگا خیلی تنها شد و به خودش قول داد که یه روز نونهیا رو پیدا کنه نونهیا اصلا نمی دونست که شوگا همون مین شوگا من وقتی که بهوش آمدم دیدم تهیونگ کنارم خوابش برد دستمو گرفته بود بهش نگاه کردم که دیدم داره یواش یواش بیدار میشه خودمو به خواب زدم تهیونگ بیدار شود وقتی خواست که پیشونمیو بوس کنه هولش دادم تهیونگ گفت مگه خواب نبودی🤭 گفتم که چی تهیونگ گفت وقتی خوب شدی ازدواج میکنیم و تو همسر کیم تهیونگ میشی گفتم تورو خدا ول کن منو یه عالمه دختر هستن از منم خوشگلتر برو با اونا ازدواج کن تهیونگ گفت میدونی چیه تو من خیلی دوست دارم اینکه همیشه میگی یه دخترای دیگه ولی من تو
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
لایک کامنت یادتون نره نفسا🥰
آماده کنین منو به بهترین اتاق منتقل کردن من بیهوش بودم و چندیدن سرنگو آمپول بهم وصل یا زده بودن
تهیونگ کنار تخت من تو صندلی نشسته بود و داشت بهم نگاه میکرد دستم زخمی شده بود تهیونگ دستمو ناز کرد و یه بوسی به دستم زد گفت نباید اون کارو میکردین مثل آدم میومدیدن و تو ماشین میمینشستی خودت به خودت آسیبی زد من هنوز بیهوش بودم که جین در زد گفت نونهیا بهوش آمد تهیونگ گفت خوبه به شوگا بگو چهار چشمی مراقبش باشه جین گفت جیسونگ بهوش نیومده تهیونگ نه 😔
من تو کما رفته بودم که دکتر آمد تو و یه نگاهی بهم کرد تهیونگ گفت پس چرا بهوش نمیاد با 😡 دکتر گفت اعصبانی نشید یکمی زمان میبره تهیونگ یقه دکترو گرفت گفت اگه بهوش نیاد یا طوریش بشه میمیکوشمت دکتر گفت ما هر کاری میکنیم برای دوست دختر تون تهیونگ گفت نه همسرم نه دوست دخترم بعد دکتر رفت من کم کم داشتم بهوش میودم وقتی بهوش آمدم با چهره تهیونگ مواجه شودم گفتم ازین جا برو دوست ندارم ببینمت تهیونگ گفت من جای نمیرم فهمیدی خانم کیم گفتم منو با این اسم صدا نکون که حالم از هرجی کیم هس بهم میخوره تهیونگ گفت فکنم یکی میخواد نونهیا جونتو بفرسته به اون دنیا گفتم باهاش کاری نداشته باش تهیونگ گفت باشه تو باید همسر رسمیم و قانونی بشی گفتم خفه شو من ازت متنفرم حالا مس خوای باهات ازدواج کنم تهیونگ اعصبانی شد گفت مراقب حرف زدنت باش فهمیدی گفتم اگه نباشم چکار میکنی میزنیم تهیونگ نه بچه تو شکمت میکارم گفتم شو از اینجا برو دوست ندارم یه نفر که حالم ازش بهم میخوره اینجا باشه تهیونگ گفت نونهیا بیچاره هنوز خیلی جونه که تو ۲۸ سالگی بمیره گفتم باهاش کاری نداشته باشه که یه لحظه احساس کردم سرم داره غط میشه تهیونگ آمد دستشو گداشت روی سرم گفت خوبی من بیهوش شودم تهیونگ دکترو خبر کرد دکتر گفت حمله اعصبی شده نباید اعصبانی بشه تهیونگ گفت خودش کلأ اعصبانی میشه دکتر گفت باید یکمی مراعات کنید تهیونگ گفت باشه بعد دکتر رفت تهیونگ آمد بالای سرم نشست و مو هامو نوازش کرد خواست که بوسم کنه من پشتمون کردم بهش تهیونگ گفت واقعا که لعج بازی نونهیا تو اتاق بود به شوگا گفت حال جیسونگ خوبه شوگا گفت چرا انقدر جیسونگ برات مهمه یکمی به خودت فکر کن نونهیا گفت اگه ازت نظر خواستم بگو گفتم حالش خوبه شوگا گفت آره خوبه نونهیا گفت من می خوام برم پیش نونهیا از تخت آمد پاین شوگا دست نونهیا رو گرفت و انداخت تو تخت گفت شما جای نمی رید خانم نونهیا گفت از تو از تهیونگ از همتون بدم میاد الاهی همتون فردا بمیرید شوگا خندید و آمد طرف نونهیا گفت خدا با حرف تو مارو نمی کشه شوگا دستشو کشید به لبای نونهیا نونهیا دستشو محکم گرفت گفت هنوز نمردم که بزارم بوسم کنی مین شوگا نونهیا شوگا از موقع مدرسه دوست بودن شوگا علاقه زیادی به نونهیا داشت و حرکات رزمی بهش یاد میدادم کلأ با هم خوب بودن که خا نواده نونهیا مرد و نونهیا من باهم از اونجا رفتیم شوگا خیلی تنها شد و به خودش قول داد که یه روز نونهیا رو پیدا کنه نونهیا اصلا نمی دونست که شوگا همون مین شوگا من وقتی که بهوش آمدم دیدم تهیونگ کنارم خوابش برد دستمو گرفته بود بهش نگاه کردم که دیدم داره یواش یواش بیدار میشه خودمو به خواب زدم تهیونگ بیدار شود وقتی خواست که پیشونمیو بوس کنه هولش دادم تهیونگ گفت مگه خواب نبودی🤭 گفتم که چی تهیونگ گفت وقتی خوب شدی ازدواج میکنیم و تو همسر کیم تهیونگ میشی گفتم تورو خدا ول کن منو یه عالمه دختر هستن از منم خوشگلتر برو با اونا ازدواج کن تهیونگ گفت میدونی چیه تو من خیلی دوست دارم اینکه همیشه میگی یه دخترای دیگه ولی من تو
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
لایک کامنت یادتون نره نفسا🥰
۶.۵k
۰۳ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.