قصه ی سیب حمید مصدق از زبان زمین
قصه ی سیب حمید مصدق از زبان زمین
پسری خامی کرد
و در آن وسوسه ی کودکیش سیب سرخی دزدید
پسرک بر تن من تند دوید، و مرا در قدمش خاک نمود
باغبان در پی او خاک مرا داد به باد
دخترک میخندید و به من زخم تنم هیچ ندید
باغبان با غضبی خصم آلود نا گه از راه رسید
سیب را دست آن دخترک خندان دید
سیب دندان زده با حسرت و آه
ناگهان، بر تنم افتاد به خاک
دخترک با قدمی بر تن من، خش خشی کرد و تنم را سایید
و چنان تکراری بر سر حسرت من
که چرا سیب که از شیرهٔ من نوشیده
نا تمام اینگونه بر تنم افتاده....
بذر سیبی که نهان در دل من کاشته اند
و در آن روز غریبانه درختی شده بود، که بر آن سیبی بود
من در آن باغ مثال مادر، سیب سرخی زادم
که شبی راز گلی فاش کند
یا که محبوب دلی را به دلی سوق دهد...
سیب سرخم افسوس، موجب غربت آن کودک شد
حق من بود مگر طفل مرا دزدیدند؟
و در آن هنگامه، از سر بچگی و درد و غضبهای زیاد
پسری شد به سر دخترکی عاشق و زار
قدمش بر سر من میکوبید...
باغبان بر تن من گام نهاد، دخترک سیب به رویم انداخت
طفل دندان زده بر این تنم افتاد به خاک
و در این پندارم، که چرا سیبی بود؟
و در آن ولولهٔ کودکی آن پسرک و غرور دختر
تن من زخمی شد
و چرا عشق کسان تنم آزرد به زخم "من زمین بودم“وکس درک مرا هیچ نکرد .
پسری خامی کرد
و در آن وسوسه ی کودکیش سیب سرخی دزدید
پسرک بر تن من تند دوید، و مرا در قدمش خاک نمود
باغبان در پی او خاک مرا داد به باد
دخترک میخندید و به من زخم تنم هیچ ندید
باغبان با غضبی خصم آلود نا گه از راه رسید
سیب را دست آن دخترک خندان دید
سیب دندان زده با حسرت و آه
ناگهان، بر تنم افتاد به خاک
دخترک با قدمی بر تن من، خش خشی کرد و تنم را سایید
و چنان تکراری بر سر حسرت من
که چرا سیب که از شیرهٔ من نوشیده
نا تمام اینگونه بر تنم افتاده....
بذر سیبی که نهان در دل من کاشته اند
و در آن روز غریبانه درختی شده بود، که بر آن سیبی بود
من در آن باغ مثال مادر، سیب سرخی زادم
که شبی راز گلی فاش کند
یا که محبوب دلی را به دلی سوق دهد...
سیب سرخم افسوس، موجب غربت آن کودک شد
حق من بود مگر طفل مرا دزدیدند؟
و در آن هنگامه، از سر بچگی و درد و غضبهای زیاد
پسری شد به سر دخترکی عاشق و زار
قدمش بر سر من میکوبید...
باغبان بر تن من گام نهاد، دخترک سیب به رویم انداخت
طفل دندان زده بر این تنم افتاد به خاک
و در این پندارم، که چرا سیبی بود؟
و در آن ولولهٔ کودکی آن پسرک و غرور دختر
تن من زخمی شد
و چرا عشق کسان تنم آزرد به زخم "من زمین بودم“وکس درک مرا هیچ نکرد .
۳۸.۷k
۲۷ بهمن ۱۳۹۸