part 76
part 76
روز اجرای حکم:
تارا-این دوروز با استر س سپری شد
یه حس وحشتناکی داشتم
نمیشد توصیفش کرد
تااحاال اینقد ازنزدیک مر و تجربه نکرده بودم
اینکه بخوام تا
دم طناب دار برم نزدیک ترین تجربم به مرگ بود
ولی من نکشته بودمش
من قاتل نبود
من باید زنده میموندم فرار نکردم چون میدونستم قتل غیر عمد بوده
کاغذی که جلوم بود برداشتم برتا و عرفان منتطر بودن خودم ببینمش ازتوچشاشون نمیشد چیزی فهمید خوندمش که قلب داشت وایمیستاد نمیدونستم ازخوشحالی بخندم یاگرهی کنم
دیدی شد
دیدی ازاد میشم
دیدید
عرفان-سرم تکون دادم
مبارکهههه
تارا-اشکام و چاک کردم
برتا ازت واقعا ممنونم
خیلی ممنونممم
خیلیییی دمت گرم
برتا-غزیزم بیا بغلم بهت تبریک میگم
روز بعد:
تارا-وقتی رسیدم خونه
اولین کاری که کردم یه دوش گرفتم
روتین پوستیم و انجام دادم
موهامو درست کردم
یه قهوه درست کردم
امروز قرار بود شب و باعرفان جشن بگیریم
خیلی خوشحال بود
قرار بود یه روستوران بریم لباسی که انتخاب کردم
یه شلوار پارچه ای مشکی بود
با کراپقرمز و کت مشکی
لباسامو که پوشیدم موهامو ازبالا بستم
یه رژ قرمز با سایه مشکی
گوشواره های حلقه ای بزرگم
بد انگستارای نعله اسبیم
دستبند نقره ای ساعت
کیف قرمز و کفش پاشنه بلند قرمز
چه جیگری شدم اصلا یه بوس براخودم جلو ایینه فرستادم
عطر تلخ و خنکم وزدم و گوشی و شوییج ماشین برداشتم سوار ماشین شدم تو ایینه نگاهی به خودم انداختم چقد خانم شده بودماااا
سوار ماشین شدم یه اهنگ قری پلی کردم رفتم به سمت رستوران
رسیدم
پیاده شدم
خدمتکار در و باز کرد برام
خدمتکار-خوش اومدید
تارا-جوابشو با لبخند دادم
نگاهی اندتاختم عرفان و دیدم
سرش تو گوشیش بود
رفتم جلو صندلی و کشیدم و نشستم
سلام
عرفان-سلام چه خوشگل شدی
یعنی خیلی فرق کردی یهویی اخه
استایلت
تارا-دیگه دیگه
عرفان-چی میخوری
تارا-استیک
عرفان-منم همون
#زخم_بازمن#علی_یاسینی#رمان
روز اجرای حکم:
تارا-این دوروز با استر س سپری شد
یه حس وحشتناکی داشتم
نمیشد توصیفش کرد
تااحاال اینقد ازنزدیک مر و تجربه نکرده بودم
اینکه بخوام تا
دم طناب دار برم نزدیک ترین تجربم به مرگ بود
ولی من نکشته بودمش
من قاتل نبود
من باید زنده میموندم فرار نکردم چون میدونستم قتل غیر عمد بوده
کاغذی که جلوم بود برداشتم برتا و عرفان منتطر بودن خودم ببینمش ازتوچشاشون نمیشد چیزی فهمید خوندمش که قلب داشت وایمیستاد نمیدونستم ازخوشحالی بخندم یاگرهی کنم
دیدی شد
دیدی ازاد میشم
دیدید
عرفان-سرم تکون دادم
مبارکهههه
تارا-اشکام و چاک کردم
برتا ازت واقعا ممنونم
خیلی ممنونممم
خیلیییی دمت گرم
برتا-غزیزم بیا بغلم بهت تبریک میگم
روز بعد:
تارا-وقتی رسیدم خونه
اولین کاری که کردم یه دوش گرفتم
روتین پوستیم و انجام دادم
موهامو درست کردم
یه قهوه درست کردم
امروز قرار بود شب و باعرفان جشن بگیریم
خیلی خوشحال بود
قرار بود یه روستوران بریم لباسی که انتخاب کردم
یه شلوار پارچه ای مشکی بود
با کراپقرمز و کت مشکی
لباسامو که پوشیدم موهامو ازبالا بستم
یه رژ قرمز با سایه مشکی
گوشواره های حلقه ای بزرگم
بد انگستارای نعله اسبیم
دستبند نقره ای ساعت
کیف قرمز و کفش پاشنه بلند قرمز
چه جیگری شدم اصلا یه بوس براخودم جلو ایینه فرستادم
عطر تلخ و خنکم وزدم و گوشی و شوییج ماشین برداشتم سوار ماشین شدم تو ایینه نگاهی به خودم انداختم چقد خانم شده بودماااا
سوار ماشین شدم یه اهنگ قری پلی کردم رفتم به سمت رستوران
رسیدم
پیاده شدم
خدمتکار در و باز کرد برام
خدمتکار-خوش اومدید
تارا-جوابشو با لبخند دادم
نگاهی اندتاختم عرفان و دیدم
سرش تو گوشیش بود
رفتم جلو صندلی و کشیدم و نشستم
سلام
عرفان-سلام چه خوشگل شدی
یعنی خیلی فرق کردی یهویی اخه
استایلت
تارا-دیگه دیگه
عرفان-چی میخوری
تارا-استیک
عرفان-منم همون
#زخم_بازمن#علی_یاسینی#رمان
۲.۷k
۱۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.