part 75
part 75
تارا-عرفان
عرفان-جونم
تارا-شاید من به عنوان یه عشق نبینمت
ولی توخیلی خفنی
جدی میگم
مرسی که پشتم بودی
عرفان-نمیزارم اعدامت کنن
تارا-توتمام تلاشت کردی
عرفان-بغلش کردم
تارا-بااینکه شوکه شده بودم بغلش کردم
عرفان-دوست دارم
تارا-وایب خوبی از شندینش نداشتم
من و یاد علی مینداخت دوست نداشتم
از جداشدم
با مامور هایی که برام گذاشته بودن
به سمت بازداشتگاه رفتم
روز بعد:
علی-فکرمیکردم بگذره عادت میکنم بهش
چه میدونم با یه کار شاد فراموشش میکنم
ولی تارا بخشی ازوجود من بود
تموم اولین هام
باااون بود تو هرخاطره ای بود توهمجا توهرشرایطی
اخه چجوری فراموشش کنم
چجوریی
هیج جوره نمیشد فراموشش کنم
بودن تو جمع اذیتم میکرد
همه رومخم بودن
بیحوصله شده بودم
حتی دیگه خونمونم برام اوکی نبود
یه خونه گرفته بودم
توش پربود از چیزای مورد علاقه ی تارا هروقت دلم میگرفت میمومدم اینجا
هیچکس ادرسشو نمیدونتس و این عالی بود
از عکسای دوتایمون گرفته
تار رنگای موردعلاقه ی تارا سبک موردعلاقه تارا
جوری که یکی ندونه واقعا فکرمیکنه خود تارا رو اینجا رو طراحی کرده
امشبم ازاون شبای دلگیر بود
این خونه یه حیاط داشت خیلی قشنگ بود
تو حیاط نشستم
یه لیوان الکل ریختم
حداقل تو مستی
بهش فکر کنم که قشنگ تره
به اسمون شب نگاه کردم
یادمه وقتی بچه بودم عاشق این بودم تواسمونا سفرکنم
فضانوردشم برم ماه
حتی یادمه وقتی دعوام میشدبامامان بابا باخودم میگفتم میرم ماه اونا دلشون برام تنگ میشه قدرم و میدونن
ولی اگه میرفتم دنبالش تارا رو نمیدیدم
هیچوقت بهترین حس دنیا رو تجربه نمیکردم
ازجون و دل مبتلا شدن به کسی و نمیفهمیدم
یعنی الان تارا حالش خوبه؟
به من فکر میکنه؟
کارش چطور پیش میره؟
فقط خدا میدونه چقد دلم برای حرص دادانش تنگ شده
مسخرست ولی من دلم برای کوچیک ترین چیزاش تنگ شده اینکه هیچوقت حاضر نبود طعم شکلاتی بسنی شو عوض کنه یا اینکه
همیشه سمت چپ تخت خواب باید بخوابه یا مثلا
ترکیب اهنگاییی که بهم هیچ ربطی ندارن
تخری کردن اهمگام
برای اون تاراپرانرژی خندون
برای همونی که هیچوقت حاضر به ترکم نبود
نه این تارای دلشکسته ای که اخرین بادیدمش...
#علی_یاسینی#زخم_بازمن#رمان
تارا-عرفان
عرفان-جونم
تارا-شاید من به عنوان یه عشق نبینمت
ولی توخیلی خفنی
جدی میگم
مرسی که پشتم بودی
عرفان-نمیزارم اعدامت کنن
تارا-توتمام تلاشت کردی
عرفان-بغلش کردم
تارا-بااینکه شوکه شده بودم بغلش کردم
عرفان-دوست دارم
تارا-وایب خوبی از شندینش نداشتم
من و یاد علی مینداخت دوست نداشتم
از جداشدم
با مامور هایی که برام گذاشته بودن
به سمت بازداشتگاه رفتم
روز بعد:
علی-فکرمیکردم بگذره عادت میکنم بهش
چه میدونم با یه کار شاد فراموشش میکنم
ولی تارا بخشی ازوجود من بود
تموم اولین هام
باااون بود تو هرخاطره ای بود توهمجا توهرشرایطی
اخه چجوری فراموشش کنم
چجوریی
هیج جوره نمیشد فراموشش کنم
بودن تو جمع اذیتم میکرد
همه رومخم بودن
بیحوصله شده بودم
حتی دیگه خونمونم برام اوکی نبود
یه خونه گرفته بودم
توش پربود از چیزای مورد علاقه ی تارا هروقت دلم میگرفت میمومدم اینجا
هیچکس ادرسشو نمیدونتس و این عالی بود
از عکسای دوتایمون گرفته
تار رنگای موردعلاقه ی تارا سبک موردعلاقه تارا
جوری که یکی ندونه واقعا فکرمیکنه خود تارا رو اینجا رو طراحی کرده
امشبم ازاون شبای دلگیر بود
این خونه یه حیاط داشت خیلی قشنگ بود
تو حیاط نشستم
یه لیوان الکل ریختم
حداقل تو مستی
بهش فکر کنم که قشنگ تره
به اسمون شب نگاه کردم
یادمه وقتی بچه بودم عاشق این بودم تواسمونا سفرکنم
فضانوردشم برم ماه
حتی یادمه وقتی دعوام میشدبامامان بابا باخودم میگفتم میرم ماه اونا دلشون برام تنگ میشه قدرم و میدونن
ولی اگه میرفتم دنبالش تارا رو نمیدیدم
هیچوقت بهترین حس دنیا رو تجربه نمیکردم
ازجون و دل مبتلا شدن به کسی و نمیفهمیدم
یعنی الان تارا حالش خوبه؟
به من فکر میکنه؟
کارش چطور پیش میره؟
فقط خدا میدونه چقد دلم برای حرص دادانش تنگ شده
مسخرست ولی من دلم برای کوچیک ترین چیزاش تنگ شده اینکه هیچوقت حاضر نبود طعم شکلاتی بسنی شو عوض کنه یا اینکه
همیشه سمت چپ تخت خواب باید بخوابه یا مثلا
ترکیب اهنگاییی که بهم هیچ ربطی ندارن
تخری کردن اهمگام
برای اون تاراپرانرژی خندون
برای همونی که هیچوقت حاضر به ترکم نبود
نه این تارای دلشکسته ای که اخرین بادیدمش...
#علی_یاسینی#زخم_بازمن#رمان
۳.۳k
۱۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.