پارت ۶۴
#پارت_۶۴
آهنگش که تموم شد چشمامو گذاشتم رو هم و خوابم برد
+آنا...آنا عزیزم پاشو
+بلع
+رسیدیم
پاشدم....از ماشین پیاده شدم...اومدم بیرون تا دم خونه رفتم...
+آرتین
برگشت طرفم
+جانم
با اینکه سخت بود واسم...با اینکه زجر کشیدم تا بگم ولی گفتم...
+دگه نمیخوام ببینمت
با بهت بهم نکاه میکرد...با صدای لرزون گفت
+یعنی چی آنا؟...من که حقیقتو بهت گفتم...چرا اینطوری میکنی؟..چرا انقد بی رحمی تو؟
+بی رحمم کردی
+آنا خواهش میکنم ازت
+خدافظ
رفتم تو خونه و درو محکم بستم....
عید تموم شد...بچه ها از شمال برگشته بودن...منم دیگه خیال استدیو رفتن نداشتم...حوصله هیچی و هیچکس و نداشتم...از صبح تا شب تو اتاقم بودم...هیچ رقمه نمیتونستم آرتینو فراموش کنم...استوریاشو میدیدم دلم کباب میشد...ولی بروز نمیدادم...تو استوریاش با من حرف میزد...قربون صدفم میرفت۱۲ اردیبهشت بود ...سه روز دیگه هم تولدم...
مامانم اومد تو اتاقم
+آنا جان مامان
_بله مامان
+بیا پایین مهمون داریم
_مهمون؟کیه؟
+بیا تو حالا
پشت سر مامانم رفتم پایین...با دیدنش دوباره قلبم شروع کرد تند تند زدن...لرزشم داشت میومد سراغم....
+مگه نگفتم نمیخوام ببینمت
هیچی نمیگفت...فقط براقی چشماش معلوم یود که خبر از وجود اشکتو چشماش میداد...تیشرت جذب مشکی و شلوار همرنگش..
بابام:آنا جان حالا بیا بشین بابا
+بابا شما دیگه چرا...من که جلو چشم خودتون بودم دیدین حالمو
با چشمای اشکیم دوباره به آرتین نگاه کردم و دوییدم تو اتاقم و دروقفل کردم
+آنا؟انا؟
صدای خودش بود
+آنا...درو باز نمیکنی؟
+نه...برو
+انا سه روز دیگه تولدته...کادوتو آورده بودم عزیزم. میذارمش پشت در
+بروووو
دیگه صدایی ازش در نیومد...فک کنم رفت....اروم درو باز کردم...جعبه نسبتا کوچیک قرمز رنگی دیدم...دولا شدم برش داشتم...دو قطرع اشک ریخت روش...بازش کردم....حلقه...یه حلقه طلا سفید که دو ردیف نگین داشت...خیلی خوشگل بود...خیلی...
۶ ماه بعد
تو این شیش ماهی که از عید گذشت پنج ماهشو هرروز ارتین میومد و پشت در مینشست...باهام حرف میزد...منم فقط گوش میدادم...تو این شیش ماه یاشار و سینا تنها کسایی بودن که تنهام نذاشتن...همه جا هم تنهایی میرفتم...رستوران....پارک...سینما...همه جا...هرجا که میشد چند لحظه ای به فکر آرتین نباشم...دلم براش پر میکشید...ولی نمیدونم چرا نمیتونستم برگردم پیشش..تو خیابون قدم میزدم که یه بنر دیدم...کنسرت ماکان بند...هفته دیگه...سریع گوشیمو ورداشتم و رفتم تو سایت و یه صندلی ردیف دوم واسه خودم رزرو کردم(الکییییی مثلا...جزو رویاهاس که به این راحتی بلیط ردیف دوم کنسرت ماکانو پیدا کنی)
یکشنبه شد و روز کنسرت...یه مانتوی جلو باز سفید پوشیدم...ششلوار لی جذب...یه شال سفید و سرمه ای...زیر سارفاونی تا روی رونم به رنگ سرمه ای ....و کتونی سفید...ساعت گوشیمپ نگاه کردم...شیش...هفت و نیم کنسرت بود...یه تاکسی گرفتم به مقصد سالنی که کنسرت توش اجرا میشد...بالاخره در سالن باز شدو رفتم سر جام نشستم...ایول چه جای خوبی رزرو کردما...سالن پر شد و همهمه ای بود...روی سن تاریک تاریک بود...یکی از چراغا روشن شد روی یه سکو مانند...که روش کیبورد قرار داشت.ودقیقا روبروی من بود....چند باری نگاه کردم که ببینم اشتباع نمیکنم...آرتینه...آرتین...چشمام پر اشک شد...فقط به جایی که ارتین وایسادع بود نگاه میکردم..خواننده ها شروع کردن خوندن و بقیه سالنم باهاشون میخوندن....ولی من فقط به آرتیندنگاه میکرد...اون منو نمیدید..فدای اخمت بشم...تیشرت سفیدی پوشیده بود شلوار لی جذب و کتونی سفید و کلاه کپی که همیشه برعکس میذاشت...دو ساعت گذشت و کنسرت تموم شد..آرتین اومد جلو و بین اون دو خواننده که اسمشون امیر و رهام بود وایساد و تشویقای مردمو جواب میداد...ولی بازم منو ندید...همه عزم رفتن کردن...سالن تقریبا خالی شده بود...رفتم سمت بک استیج....یه در اونجا بود....در زدم که یع نفر درو باز کرد...
+سلام
_سلام...بفرمایید
+با آرتین کار داشتم
شما؟....ایشون عکس نمیدازنا
+نه من نیومدم عکس بندازم...خودشون ببینن منو
_نمیشه خانوم....واسه من مسئولیت داره
+بگید آنا اومدع
یهو در بیشتر باز شد
_آنا؟؟؟
خودش بود...همه داشتن این سمتی نگاه میکردن....
+سلام
روشو از م برگردوند و رفت تو اتاقی که اونحا بود...بدون توچه به بقیه رفتم سمت اون در
+آرتین....آرتین...آرتین درو باز نمیکنی؟
میگن زمین گرده....حالا من باید التماسش کنم که درو باز کنه
+آرتین خواهش میکنم..مگه تو نبودی که...
در باز شد...به دور و برم نکاه کردم و رفتم تو
+ارتین
_بلع
+آرتین تو روخدا اینجوری نباش...بخدا اومدم که بمونم....من اصلا نمیدونستم توهم تو این کنسرتی....اتفاقی دیدمت...از اول کنسرت تا اخرش زل زده
آهنگش که تموم شد چشمامو گذاشتم رو هم و خوابم برد
+آنا...آنا عزیزم پاشو
+بلع
+رسیدیم
پاشدم....از ماشین پیاده شدم...اومدم بیرون تا دم خونه رفتم...
+آرتین
برگشت طرفم
+جانم
با اینکه سخت بود واسم...با اینکه زجر کشیدم تا بگم ولی گفتم...
+دگه نمیخوام ببینمت
با بهت بهم نکاه میکرد...با صدای لرزون گفت
+یعنی چی آنا؟...من که حقیقتو بهت گفتم...چرا اینطوری میکنی؟..چرا انقد بی رحمی تو؟
+بی رحمم کردی
+آنا خواهش میکنم ازت
+خدافظ
رفتم تو خونه و درو محکم بستم....
عید تموم شد...بچه ها از شمال برگشته بودن...منم دیگه خیال استدیو رفتن نداشتم...حوصله هیچی و هیچکس و نداشتم...از صبح تا شب تو اتاقم بودم...هیچ رقمه نمیتونستم آرتینو فراموش کنم...استوریاشو میدیدم دلم کباب میشد...ولی بروز نمیدادم...تو استوریاش با من حرف میزد...قربون صدفم میرفت۱۲ اردیبهشت بود ...سه روز دیگه هم تولدم...
مامانم اومد تو اتاقم
+آنا جان مامان
_بله مامان
+بیا پایین مهمون داریم
_مهمون؟کیه؟
+بیا تو حالا
پشت سر مامانم رفتم پایین...با دیدنش دوباره قلبم شروع کرد تند تند زدن...لرزشم داشت میومد سراغم....
+مگه نگفتم نمیخوام ببینمت
هیچی نمیگفت...فقط براقی چشماش معلوم یود که خبر از وجود اشکتو چشماش میداد...تیشرت جذب مشکی و شلوار همرنگش..
بابام:آنا جان حالا بیا بشین بابا
+بابا شما دیگه چرا...من که جلو چشم خودتون بودم دیدین حالمو
با چشمای اشکیم دوباره به آرتین نگاه کردم و دوییدم تو اتاقم و دروقفل کردم
+آنا؟انا؟
صدای خودش بود
+آنا...درو باز نمیکنی؟
+نه...برو
+انا سه روز دیگه تولدته...کادوتو آورده بودم عزیزم. میذارمش پشت در
+بروووو
دیگه صدایی ازش در نیومد...فک کنم رفت....اروم درو باز کردم...جعبه نسبتا کوچیک قرمز رنگی دیدم...دولا شدم برش داشتم...دو قطرع اشک ریخت روش...بازش کردم....حلقه...یه حلقه طلا سفید که دو ردیف نگین داشت...خیلی خوشگل بود...خیلی...
۶ ماه بعد
تو این شیش ماهی که از عید گذشت پنج ماهشو هرروز ارتین میومد و پشت در مینشست...باهام حرف میزد...منم فقط گوش میدادم...تو این شیش ماه یاشار و سینا تنها کسایی بودن که تنهام نذاشتن...همه جا هم تنهایی میرفتم...رستوران....پارک...سینما...همه جا...هرجا که میشد چند لحظه ای به فکر آرتین نباشم...دلم براش پر میکشید...ولی نمیدونم چرا نمیتونستم برگردم پیشش..تو خیابون قدم میزدم که یه بنر دیدم...کنسرت ماکان بند...هفته دیگه...سریع گوشیمو ورداشتم و رفتم تو سایت و یه صندلی ردیف دوم واسه خودم رزرو کردم(الکییییی مثلا...جزو رویاهاس که به این راحتی بلیط ردیف دوم کنسرت ماکانو پیدا کنی)
یکشنبه شد و روز کنسرت...یه مانتوی جلو باز سفید پوشیدم...ششلوار لی جذب...یه شال سفید و سرمه ای...زیر سارفاونی تا روی رونم به رنگ سرمه ای ....و کتونی سفید...ساعت گوشیمپ نگاه کردم...شیش...هفت و نیم کنسرت بود...یه تاکسی گرفتم به مقصد سالنی که کنسرت توش اجرا میشد...بالاخره در سالن باز شدو رفتم سر جام نشستم...ایول چه جای خوبی رزرو کردما...سالن پر شد و همهمه ای بود...روی سن تاریک تاریک بود...یکی از چراغا روشن شد روی یه سکو مانند...که روش کیبورد قرار داشت.ودقیقا روبروی من بود....چند باری نگاه کردم که ببینم اشتباع نمیکنم...آرتینه...آرتین...چشمام پر اشک شد...فقط به جایی که ارتین وایسادع بود نگاه میکردم..خواننده ها شروع کردن خوندن و بقیه سالنم باهاشون میخوندن....ولی من فقط به آرتیندنگاه میکرد...اون منو نمیدید..فدای اخمت بشم...تیشرت سفیدی پوشیده بود شلوار لی جذب و کتونی سفید و کلاه کپی که همیشه برعکس میذاشت...دو ساعت گذشت و کنسرت تموم شد..آرتین اومد جلو و بین اون دو خواننده که اسمشون امیر و رهام بود وایساد و تشویقای مردمو جواب میداد...ولی بازم منو ندید...همه عزم رفتن کردن...سالن تقریبا خالی شده بود...رفتم سمت بک استیج....یه در اونجا بود....در زدم که یع نفر درو باز کرد...
+سلام
_سلام...بفرمایید
+با آرتین کار داشتم
شما؟....ایشون عکس نمیدازنا
+نه من نیومدم عکس بندازم...خودشون ببینن منو
_نمیشه خانوم....واسه من مسئولیت داره
+بگید آنا اومدع
یهو در بیشتر باز شد
_آنا؟؟؟
خودش بود...همه داشتن این سمتی نگاه میکردن....
+سلام
روشو از م برگردوند و رفت تو اتاقی که اونحا بود...بدون توچه به بقیه رفتم سمت اون در
+آرتین....آرتین...آرتین درو باز نمیکنی؟
میگن زمین گرده....حالا من باید التماسش کنم که درو باز کنه
+آرتین خواهش میکنم..مگه تو نبودی که...
در باز شد...به دور و برم نکاه کردم و رفتم تو
+ارتین
_بلع
+آرتین تو روخدا اینجوری نباش...بخدا اومدم که بمونم....من اصلا نمیدونستم توهم تو این کنسرتی....اتفاقی دیدمت...از اول کنسرت تا اخرش زل زده
۱۰.۵k
۱۱ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۷۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.