💜 عشق مریضی واگیر دار 🤍✨
💜 عشق مریضی واگیر دار 🤍✨
part 15🤍✨
(از زبان یونا)
رفتم داخل مدرسه واییی خداا چقد تغییر کردهههه خیلی قشنگ شده بود..
همه جا سفید و سیاه و بنفش بود من عاشقققق این سه تا رنگمممم
کلا انقد خوب شده بود که دوست داشتم نرم خونه
رفتن داخل کلاس واییی خدا چ قشنگ شده همه جااا
رفتم ب دخترا سلام کردم و سر جام نشستم ک استاد اومد 🤦🏼ای خدا دوباره شروع شددد ایشششش
(چند ساعت بعد)
زنگ آخر بود توی کلاس ریاضی نشسته بودیم
یونا:وای خدا چقد کسل کنندس هیچی نفهمیدم
مینجی : وایی اره منم
جیوو :من عاشق این کلاسم .. تازه خیلیم خوب درس میده چشه مگه
منجی:وایی خانم زرنگگگ
یونا:عقققققققققق🥴
در زده شد و معاون مدرسه اومد داخل کلاس
جیوو:بیا باز این اومد مزاحم درس شد
یونا:بهتررر من حاضرم اینو تحمل کنم تا ریاضی
معاون :خب بچه ها برای پایه ی شما یک اردو در نظر گرفته شده
بچه های کلاس همه باهم :هورااااااااااااااا، جیغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغ
داشتم ذوق مرگ میشدم من عاشق اردو اممممم
معاون : و این اردو یک چیز عالی هم داره
قراره با گروه بی تی اس توی اردو باشیم
بچه ها:جیغغغغغغفغغ، اخخخخخ جوننننن، ایوللللل ، پراممممم ، واییی مگه میشههه
من داشتم دیوونه میشدم اگه همه بفهمن ک تهیونگ داداش منه چیییی
منو مینجی و جیوو از تعجب دهنامون باز مونده بود
خلاصه ک با این خبر کلی ذهنم مشغول شد
بعد خوردن زنگ با دخترا خدافظی کردم و انقد استرس داشتم ک نمیدونستم چیکار کنم
تصمیم گرفتم ب داداشم زنگ بزنم
تهیونگ:جونم خواهری
یونا :سلام داداشی خوبی میشه همو ببینیم الان کجایی
تهیونگ:اره حتما من کمپانیم چیزی شده؟
یونا:ببینمت میگم کجا بیام
تهیونگ:نزدیک کمپانی یک پارک هست بیا اونجا الان میام
یونا :باشه داداشی خدافظ
تهیونگ: خدافظ قشنگم
....... ادامه دارد
part 15🤍✨
(از زبان یونا)
رفتم داخل مدرسه واییی خداا چقد تغییر کردهههه خیلی قشنگ شده بود..
همه جا سفید و سیاه و بنفش بود من عاشقققق این سه تا رنگمممم
کلا انقد خوب شده بود که دوست داشتم نرم خونه
رفتن داخل کلاس واییی خدا چ قشنگ شده همه جااا
رفتم ب دخترا سلام کردم و سر جام نشستم ک استاد اومد 🤦🏼ای خدا دوباره شروع شددد ایشششش
(چند ساعت بعد)
زنگ آخر بود توی کلاس ریاضی نشسته بودیم
یونا:وای خدا چقد کسل کنندس هیچی نفهمیدم
مینجی : وایی اره منم
جیوو :من عاشق این کلاسم .. تازه خیلیم خوب درس میده چشه مگه
منجی:وایی خانم زرنگگگ
یونا:عقققققققققق🥴
در زده شد و معاون مدرسه اومد داخل کلاس
جیوو:بیا باز این اومد مزاحم درس شد
یونا:بهتررر من حاضرم اینو تحمل کنم تا ریاضی
معاون :خب بچه ها برای پایه ی شما یک اردو در نظر گرفته شده
بچه های کلاس همه باهم :هورااااااااااااااا، جیغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغ
داشتم ذوق مرگ میشدم من عاشق اردو اممممم
معاون : و این اردو یک چیز عالی هم داره
قراره با گروه بی تی اس توی اردو باشیم
بچه ها:جیغغغغغغفغغ، اخخخخخ جوننننن، ایوللللل ، پراممممم ، واییی مگه میشههه
من داشتم دیوونه میشدم اگه همه بفهمن ک تهیونگ داداش منه چیییی
منو مینجی و جیوو از تعجب دهنامون باز مونده بود
خلاصه ک با این خبر کلی ذهنم مشغول شد
بعد خوردن زنگ با دخترا خدافظی کردم و انقد استرس داشتم ک نمیدونستم چیکار کنم
تصمیم گرفتم ب داداشم زنگ بزنم
تهیونگ:جونم خواهری
یونا :سلام داداشی خوبی میشه همو ببینیم الان کجایی
تهیونگ:اره حتما من کمپانیم چیزی شده؟
یونا:ببینمت میگم کجا بیام
تهیونگ:نزدیک کمپانی یک پارک هست بیا اونجا الان میام
یونا :باشه داداشی خدافظ
تهیونگ: خدافظ قشنگم
....... ادامه دارد
۲.۷k
۲۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.