"خیلی بهت میاد بیبی... رنگ موهات رو می گم."
"خیلی بهت میاد بیبی... رنگ موهات رو میگم."
یونگی با حرف جیمین از روی دستگاه پشت پا خوابیده، پاهاش رو بیرون کشید و بلند شد. تحمل نگاههای دوبارهی پسر رو روی خودش نداشت و تا جایی که میدونست امروز نباید به عنوان کمک مربی توی باشگاه پیداش بشه.
"کاش بلند نمیشدی. داشتم از منظره لذت میبردم."
جیمین نباید صبرش رو میسنجید!
با حرصی که نسبت بهش داشت و نگاه خشمگینش سمت جیمین رفت و مشتی به سینهی پسر که نسبت به خودش عضلهایتر بود زد؛ اما جیمین هیچ تکونی نخورد و نگاه خیرهاش رو از روی یونگی برنداشت.
یونگی با صدایی که سعی در کنترل کردنش داشت تا توجه بقیهی افراد باشگاه رو جلب نکنه، گفت:
"هزاربار گفتم که من رو این شکلی صدا نزن! رنگ موهام هم به خودم مربوطه جناب پارک... قرار نبود امروز اینجا باشی. چرا هرجا میرم باید تو رو ببینم؟!"
جیمین با دستش موهای بلندش رو پشت گوشش انداخت و بعد انگشتهاش رو روی گردن عرقکردهی پسر کشید.
"حیفه که فقط بهخاطر ورزش اینطوری عرق کنی بیب. اگر من رو هرجا میری میبینی از علاقهی زیادت بهمه؛ وگرنه من توی اتاقت یا همیشه کنارت نیستم مین. نکنه دوست داری من پیشت باشم و بهم نمیگی؟ چطوره امشب به خونت دعوتم کنی تا نشونت بدم میتونی برای لذت هم عرق کنی. هوم؟"
نفسهای سریع و عصبی یونگی حالش رو نشون میدادن و جیمین خوشحال از عصبی کردن پسر بود. تلاشهای زیادی برای ملاقات باهاش از زمانی که توی باشگاه دیده بودش انجام داده بود و هربار گارد پسر پایین که نیومده بود هیچ، بیشتر هم شده بود.
یونگی نفس عمیقی کشید و گفت:
"خیلی پرروری جیمین! من به جهنم هم دعوتت نمی کنم چه برسه خونم. فاک یو."
با حرص از کنارش گذشت و تنهای بهش زد تا به سمت رختکن باشگاه بره که متوجه حضور جیمین پشت سرش شد؛ برگشت و حق به جانب نگاهش کرد که با حرف دوبارهی جیمین فقط تونست بهش زل بزنه.
"هرجا تو باشی بهشته نه جهنم و باید این رو بدونی اون تن سفیدت قراره روزی توسط من فتح بشه مین. رد بوسههام روی پوستت بمونه و تنت با دونههای درشت عرق تزیین بشه. اون موهای نعنایی خوشگلت هم توی انگشتهام زندانی بشن و بهخاطر به فاک رفتنت راهرفتن واست سخت بشه؛ پس فاک یو تو."
.....
......
بریم ادامه
یونگی با حرف جیمین از روی دستگاه پشت پا خوابیده، پاهاش رو بیرون کشید و بلند شد. تحمل نگاههای دوبارهی پسر رو روی خودش نداشت و تا جایی که میدونست امروز نباید به عنوان کمک مربی توی باشگاه پیداش بشه.
"کاش بلند نمیشدی. داشتم از منظره لذت میبردم."
جیمین نباید صبرش رو میسنجید!
با حرصی که نسبت بهش داشت و نگاه خشمگینش سمت جیمین رفت و مشتی به سینهی پسر که نسبت به خودش عضلهایتر بود زد؛ اما جیمین هیچ تکونی نخورد و نگاه خیرهاش رو از روی یونگی برنداشت.
یونگی با صدایی که سعی در کنترل کردنش داشت تا توجه بقیهی افراد باشگاه رو جلب نکنه، گفت:
"هزاربار گفتم که من رو این شکلی صدا نزن! رنگ موهام هم به خودم مربوطه جناب پارک... قرار نبود امروز اینجا باشی. چرا هرجا میرم باید تو رو ببینم؟!"
جیمین با دستش موهای بلندش رو پشت گوشش انداخت و بعد انگشتهاش رو روی گردن عرقکردهی پسر کشید.
"حیفه که فقط بهخاطر ورزش اینطوری عرق کنی بیب. اگر من رو هرجا میری میبینی از علاقهی زیادت بهمه؛ وگرنه من توی اتاقت یا همیشه کنارت نیستم مین. نکنه دوست داری من پیشت باشم و بهم نمیگی؟ چطوره امشب به خونت دعوتم کنی تا نشونت بدم میتونی برای لذت هم عرق کنی. هوم؟"
نفسهای سریع و عصبی یونگی حالش رو نشون میدادن و جیمین خوشحال از عصبی کردن پسر بود. تلاشهای زیادی برای ملاقات باهاش از زمانی که توی باشگاه دیده بودش انجام داده بود و هربار گارد پسر پایین که نیومده بود هیچ، بیشتر هم شده بود.
یونگی نفس عمیقی کشید و گفت:
"خیلی پرروری جیمین! من به جهنم هم دعوتت نمی کنم چه برسه خونم. فاک یو."
با حرص از کنارش گذشت و تنهای بهش زد تا به سمت رختکن باشگاه بره که متوجه حضور جیمین پشت سرش شد؛ برگشت و حق به جانب نگاهش کرد که با حرف دوبارهی جیمین فقط تونست بهش زل بزنه.
"هرجا تو باشی بهشته نه جهنم و باید این رو بدونی اون تن سفیدت قراره روزی توسط من فتح بشه مین. رد بوسههام روی پوستت بمونه و تنت با دونههای درشت عرق تزیین بشه. اون موهای نعنایی خوشگلت هم توی انگشتهام زندانی بشن و بهخاطر به فاک رفتنت راهرفتن واست سخت بشه؛ پس فاک یو تو."
.....
......
بریم ادامه
۲.۷k
۱۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.