ادامه وانشات...

و این قلب یونگی بود که از حرف‌های صریح پسر تند می‌تپید و بدنش گُر گرفته بود. حتماً به‌خاطر عصبی بودنش بود؛ اما اگر بخواد با خودش صادق باشه از حرف‌های جیمین خوشش اومده بود و درد کمی رو توی پایین تنه‌اش حس می‌کرد. اون هم ازینکه حرف‌های پسر واقعیت پیداکنن بدش نمیومد؛ اما نمی‌خواست جایی مثل باشگاه وا بده. پس گوشیش رو درآورد و پیامی رو برای جیمین فرستاد:《امشب خونه‌ی من. ساعت ۹. دیر برسی به واقعی‌بودن حرف و ادعاهات شک می‌کنم. فاک یو پارک.》

خوب بود؟
دیدگاه ها (۰)

وانشات

وانشات

"خیلی بهت میاد بیبی... رنگ موهات رو می‌گم."یونگی با حرف جیمی...

راستی بچه های عزیز که هنوز فالوم نکردین فن آرت هم میزارم اگه...

love or hate, lost love!! P: 2جک: اقا به اقای جئون گفتیم اما...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط