حس می کنم که وقت گذشته است

حس می کنم که وقت گذشته است
حس می کنم که -لحظه- سهم من از برگ های تاریخ است

حس می کنم که میز، فاصله‌ی کاذبی است در میان گیسوان من و دست های این غریبه‌ی غمگین

حرفی به من بزن
آیا کسی که مهربانی یک جسم زنده را به تو می بخشد
جز درک حس زنده بودن از تو چه می خواهد؟

حرفی به من بزن
من در پناه پنجره ام
با آفتاب رابطه دارم...

#سکوت تلخ

فروغ_فرخزادف
دیدگاه ها (۱۱)

سلام محبوبان عالم هستیم..صبحتان بخیر.باآرزوےقشنگ ترین لحظات ...

سلام وعرض ارادت محبوبانم. شب هاےپرفیض قدرراعرض تسلیت دارمای ...

چه حالی؟چه احوالی؟!چه روز وچه روزگاری؟!منشعرِ غم آلود جهانم....

دست تقدیرقلم چون که به دستش لرزیدورق و کاغذ و بوم و همه را ک...

می گذشتی سحر از کوچه ی ما ، یادت هست آن قدم های پر از نازو ا...

برو بمیربمیر بمیر بمیر بمیر بمیر تو لیاقت شونو نداری! فقط ب...

افتخار ربوده شدننور ماه به آرامی به جای جای راهروی بزرگ می‌ت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط