part16
از نزدیک نگاه می کردم دیدم اون پسر میا از گودال بیرون آورده دارن حرف می زنن یه چیزی هم دست میا هستش یعنی اون چیه؟
ویو میا
بعد از فهمیدن اینکه گرگینه ام بین سکوت بود که پسر سر صحبت باز کرد
♧تو قبرستون چی کار می کردی؟
₩اومدم برای دیدن مادرم اون مرده
♧خیلی متاسفم نباید می پرسیدم درک ات می کنم
تا خواستم حرف بزنم که صدایی شنیدم یه لحظه برگشتم دیدم یوهان اومد سمتم
( علامت یوهان☆)
☆میا خوبی صدمه ندیدی ؟
₩من خوبم یوهان چیزیم نشده
بعد دیدم یوهان به چهره اون پسر نگاه می کرد
ویو جین
با دیدن پسری که روبه روم بود باورم نمی شد اون... اون... یوهان... دوست بچه گی ام
☆جین هیونگ ... خودتی؟
اون پسر اومد بغلم کرد و منم بغل اش کردم
☆خیلی دلم برات تنگ شده بود هیونگ
♧منم
اون دخترم خیلی تعجب کرد پرسید
₩شما هم می شناسین؟
♧آره من دوست بچه گی داداشتم
ویو میا
خیلی جا خورده بودم کسی که کمک ام کرد بیام بیرون دوست داداشم بوده بعد یوهان از بغل اش اومد بیرون اومد پیش ام گفت
☆میا این جعبه دیگه چیه؟
₩من این تو گودالی که افتادم پیدا کردم
چیزی که خیلی وقت پیش چانگ هو ازمون گرفت در جعبه باز کردم کاغذ به یوهان دادم
☆وصعیت نامه مامان
₩ بالاخره پیداش کردیم این می تونه تنها شانس مون باشه
♧ببخشید دارم مزاحم خلوت تون می شم ولی قضیه این وصعیت چی هستش
☆راستش داستان پیچیده ای داره
(میا به صورت خلاصه شده جریان تعریف می کنه)
♧که اینطور
☆باید جلوی این جنگ بگیریم ،برای همیشه هم که شده دشمنی بین دو سرزمین باید تموم شه
♧موافقم
₩باید یه نقشه ای بکشیم اول از همه باید ثابت کنیم که وارث پادشاهی به یوهان داده شده و چانگ هو مقصر اصلی
♧اگه کمکی هم خواستین می تونی رو من حساب کنین
☆ممنون هیونگ نظر لطفته، راستی تو کجا می ری؟
♧ دارم می رم شهر که برادرم تهیونگ پیدا کنم
₩☆چی؟
☆جای که انسان ها هستن تو مطمئنی؟
♧آره مطمئنم دیگه باید برم خدافظ
☆مراقب خودت باش
♧ تو هم همینطور
به راهم ادامه دادم رسیدم شهر باید از کجا شروع کنم موقع راه رفتن چشم ام به یه ساختمان بزرگ افتاد فک کنم یه شرکت باشه همین طور نگاه کردم از دور صدا آشنایی می یومد اون تهیونگ بود از شرکت خارج شد سوار ماشین اش شود منم یه تاکسی گرفتم تعقیب اش کردم رسیدم خونه اش بعد دوباره اومد بیرون دیدیم رسید به یه ساختمان اونجا یه دختر از بالا نگا اش می کرد
♧یعنی اون دوست دختر اش؟
پشت سر اش بی سر و صدا دنبالش کردم که رسیدم به طبقه مورد نظر زنگ در زدم که تهیونگ در باز کرد با دیدن من تعجب کرد
(پایان فلش بک)
#فیک #بی تی اس#تهیونگ
ویو میا
بعد از فهمیدن اینکه گرگینه ام بین سکوت بود که پسر سر صحبت باز کرد
♧تو قبرستون چی کار می کردی؟
₩اومدم برای دیدن مادرم اون مرده
♧خیلی متاسفم نباید می پرسیدم درک ات می کنم
تا خواستم حرف بزنم که صدایی شنیدم یه لحظه برگشتم دیدم یوهان اومد سمتم
( علامت یوهان☆)
☆میا خوبی صدمه ندیدی ؟
₩من خوبم یوهان چیزیم نشده
بعد دیدم یوهان به چهره اون پسر نگاه می کرد
ویو جین
با دیدن پسری که روبه روم بود باورم نمی شد اون... اون... یوهان... دوست بچه گی ام
☆جین هیونگ ... خودتی؟
اون پسر اومد بغلم کرد و منم بغل اش کردم
☆خیلی دلم برات تنگ شده بود هیونگ
♧منم
اون دخترم خیلی تعجب کرد پرسید
₩شما هم می شناسین؟
♧آره من دوست بچه گی داداشتم
ویو میا
خیلی جا خورده بودم کسی که کمک ام کرد بیام بیرون دوست داداشم بوده بعد یوهان از بغل اش اومد بیرون اومد پیش ام گفت
☆میا این جعبه دیگه چیه؟
₩من این تو گودالی که افتادم پیدا کردم
چیزی که خیلی وقت پیش چانگ هو ازمون گرفت در جعبه باز کردم کاغذ به یوهان دادم
☆وصعیت نامه مامان
₩ بالاخره پیداش کردیم این می تونه تنها شانس مون باشه
♧ببخشید دارم مزاحم خلوت تون می شم ولی قضیه این وصعیت چی هستش
☆راستش داستان پیچیده ای داره
(میا به صورت خلاصه شده جریان تعریف می کنه)
♧که اینطور
☆باید جلوی این جنگ بگیریم ،برای همیشه هم که شده دشمنی بین دو سرزمین باید تموم شه
♧موافقم
₩باید یه نقشه ای بکشیم اول از همه باید ثابت کنیم که وارث پادشاهی به یوهان داده شده و چانگ هو مقصر اصلی
♧اگه کمکی هم خواستین می تونی رو من حساب کنین
☆ممنون هیونگ نظر لطفته، راستی تو کجا می ری؟
♧ دارم می رم شهر که برادرم تهیونگ پیدا کنم
₩☆چی؟
☆جای که انسان ها هستن تو مطمئنی؟
♧آره مطمئنم دیگه باید برم خدافظ
☆مراقب خودت باش
♧ تو هم همینطور
به راهم ادامه دادم رسیدم شهر باید از کجا شروع کنم موقع راه رفتن چشم ام به یه ساختمان بزرگ افتاد فک کنم یه شرکت باشه همین طور نگاه کردم از دور صدا آشنایی می یومد اون تهیونگ بود از شرکت خارج شد سوار ماشین اش شود منم یه تاکسی گرفتم تعقیب اش کردم رسیدم خونه اش بعد دوباره اومد بیرون دیدیم رسید به یه ساختمان اونجا یه دختر از بالا نگا اش می کرد
♧یعنی اون دوست دختر اش؟
پشت سر اش بی سر و صدا دنبالش کردم که رسیدم به طبقه مورد نظر زنگ در زدم که تهیونگ در باز کرد با دیدن من تعجب کرد
(پایان فلش بک)
#فیک #بی تی اس#تهیونگ
۷.۰k
۲۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.