دلم یک دوست میخواهد

دلم یک دوست میخواهد...
امیدی بر جماعت نیست، میخواهم رها باشم
اگر بی انتها هم نیستم بی ابتدا باشم

چه می شد بین مردم رد شوی آرام و نامرئی
که مدتهاست میخواهم فقط یک شب خدا باشم

اگر یک بار دیگر فرصتی باشد که تا دنیا -
بیایم دوست دارم تا قیامت در کما باشم

خیابانها پر از دلدار و معشوقان سر در گم
ولی کو آنکه پیشش میتوانم بی ریا باشم؟

کسی باید بیاید مثل من باشد، خودم باشد
که با او جای لفظ مضحک من یا تو، ما باشم

یکی باشد که بعد از سالها نزدیک او بودن
به غافلگیر کردنهای نابش آشنا باشم

دلم یک دوست میخواهد که اوقاتی که دلتنگم
بگوید خانه را ول کن بگو من کی، کجا باشم؟

سید سعید صاحب علم
دیدگاه ها (۲)

...پیروزی جنگ عشق در فال تو نیستبیهوده نخند، خنده تک خال تو ...

...شاخه ای گل در دست منتظر بر سر راهمن به مهمانی چشمان پر از...

بعد از این ای عقل دوراندیش من کاری بکن...رفته ای، عطرت ولی د...

اکنون این منمزیر سقف اسمان غرق در سراب ارزو ها می پیمایم این...

امیدی بر جماعت نیست، میخواهم رها باشماگر بی انتها هم نیستم ب...

میخواهم در دنیای آرامش غیر درکی خودم غرق بشوم ،چشمانم را ببن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط