شب عملیات بود حاج اسماعیل حق گو به علی مسگری گ

#شبـــــ #عملیات بود .حاج اســـماعیل حق گو به علی مسگری گفت:ببین #تیـــــربارچی چه ذکری میگه که

اینطور #استوار جلوی #تیر و #ترکش ایستاده و اصلا ترسی به دلش راه نمیده ....

نزدیک تیر باچی شد و دید داره با خودش زمزمه میکنه :دِرِن ، دِرِن ، دِرِن ،...

(آهنگ پلنگ صورتی!)

معلوم بود این آدم قبلا ذکرشو گفته که در مقابل دشمن این گونه ،#شادمانه #مرگــــــ رو به #بازی گرفته !

#شهدا #لبخند_به_سبک_شهدا
دیدگاه ها (۷)

____ عکس اول رو در آورد گفت:_______ این پسر #اوّلم محسنه..._...

#اسیر شده بود...15 سال بیشتر نداشت؛ یه مو هم تو #صورتش نبود....

اگر #دریا نمی گنجــــــد میان #کوزه ، با چه #اعجازیدرون #چفـ...

#آقا #اجازه؟! من می خواهم در آینده #شهید بشوم. برای این که.....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط