اسیر شده بود

#اسیر شده بود...
15 سال بیشتر نداشت؛ یه مو هم تو #صورتش نبود..
سرهنگ عراقی اومد #یقه_شو گرفت، کشید بالا گفت:
های بچه، اینجا چی کار میکنی؟
زل زده بود تو #چشمای_سرهنگ و حرف نمیـزد
سرهنگ عراقی گفت: #بچه مگه با تو نیستم، جواب بده اینجا چیکار میکنی..
یه نگاه تند کرد و گفت: ولم کن تا بگم
سرهنگ ولش کرد..
خم شد از روی زمین یه #مشت_خاک برداشت، آورد بالا.. گفت:
اینجا خـاک منه،، اینجا #وطـن_منه،، سرزمین #مادری منه..
تو بگو اینجا چه کار میکنی..؟؟
سرهنگ عراقی #خشکش زده بود و...

.. شادی روح امام و شهدا و مادراشون #صلوات..

اللهم صل علی محمد و آل محمد و #عجل_فرجهم
دیدگاه ها (۱۶)

#شب عملیات #رمضان بود، #تیر_ماه سال 61... به #معبر_مین رسیدی...

به خداوند قسم قرار مون این نبود!! والسلام.. ...

____ عکس اول رو در آورد گفت:_______ این پسر #اوّلم محسنه..._...

#شبـــــ #عملیات بود .حاج اســـماعیل حق گو به علی مسگری گفت:...

به مادرم دکتر ها آن زمان گقتند:که بچه تو به قطع و یقین نمیما...

انشاالله حاجت روا بشی به حق حضرت جوادش

عشق رمانتیک من ❤😎پارت ۲۶که یهو یکی دستشو گرفت و یه مشت خوابو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط