"تکپارتی"
"تکپارتی"
وقتی داداشت باهات قهر کرده و تو.... 🥺🍀
سانا ویو:
همونطور که گریه می کردم خرسیم رو بغل کردم... هق خرسی داداشی دیگه دوسم نداره...فقط بخاطر یه پروژه مسخره دعوام کرد...عرررر
*فلش بک*
آروم وارد اتاق کوکی شدم و رفتم سر لب تاپش... الان وقت انتقامه آقای جئون... کوک دیروز لباسی که برای تولد دوستم میخواستم بپوشم رو پاره کرد... الانم باید با پروژه کاریش خداحافظی کنه... رمز لب تاپ رو زدم و وارد فایل های شرکت شدم...و پروژه رو پاک کردم و لبخند پیروز مندانه ای زدم... اومدم دستگیر در رو بکشم پایین که در باز شد و جونگ کوک اومد داخل.
کوک:اووو ساناشی اینجا چکار می کنی؟
آب دهنم رو قورت دادم و گفتم.
سانا:راستش...در دسشویی اتاقم از پشت بسته بود... اومدم تو اتاق تو.
کوک:چرا نرفتی دسشویی پایین؟
سانا:خب اتاق تو نزدیک تر بود
به گفتن باشه اکتفا کرد، اومدم از اتاق خارج شم.
کوک:صبر کن ببینم... پروژه شرکت کوش*داد
ترسیده به طرفش برگشتم و اون عصبی به طرفم اومد.
کوک: سانا پروژه ام رو تو پاک کردی؟ *عصبی
سانا:خب... خب توعم لباسم رو دیر...
با سیلی که بهم زد لال شدم.
کوک:فقط بخاطر یه لباس مسخره پروژه منو پاک کردی... ازت بدم میاد جئون سانا.
*زمان حال*
داشتم گریه می کردم که صدای در اومد... از پله ها دویدم پایین که کوک رو دیدم و پریدم بغلش ولی اون پسم زد.
جونگ کوک ویو:
وقتی پرید بغلم پسش زدم و به راه ادامه دادم... داشتم میرفتم سمت اتاقم که از پشت محکم بغلم کرد.
کوک:بیا پایین*سرد
سانا:کوکیا اشتباه کردم... خواهش میکنم منو ببخش... باهام سرد هق نباش... هق کوک من به جز تو کسی رو ندارم*گریه
دلم براش سوخت راست میگه اون کسی رو نداره و من سر یه موضوع مزخرف خواهرمو زدم... دوستاشو از دور کمرم باز کردم و محکم بغلش کردم.
کوک:تو منو ببخش که زدمت، دوست دارم کوچولوی من.
سانا:حیحی:)))
وقتی داداشت باهات قهر کرده و تو.... 🥺🍀
سانا ویو:
همونطور که گریه می کردم خرسیم رو بغل کردم... هق خرسی داداشی دیگه دوسم نداره...فقط بخاطر یه پروژه مسخره دعوام کرد...عرررر
*فلش بک*
آروم وارد اتاق کوکی شدم و رفتم سر لب تاپش... الان وقت انتقامه آقای جئون... کوک دیروز لباسی که برای تولد دوستم میخواستم بپوشم رو پاره کرد... الانم باید با پروژه کاریش خداحافظی کنه... رمز لب تاپ رو زدم و وارد فایل های شرکت شدم...و پروژه رو پاک کردم و لبخند پیروز مندانه ای زدم... اومدم دستگیر در رو بکشم پایین که در باز شد و جونگ کوک اومد داخل.
کوک:اووو ساناشی اینجا چکار می کنی؟
آب دهنم رو قورت دادم و گفتم.
سانا:راستش...در دسشویی اتاقم از پشت بسته بود... اومدم تو اتاق تو.
کوک:چرا نرفتی دسشویی پایین؟
سانا:خب اتاق تو نزدیک تر بود
به گفتن باشه اکتفا کرد، اومدم از اتاق خارج شم.
کوک:صبر کن ببینم... پروژه شرکت کوش*داد
ترسیده به طرفش برگشتم و اون عصبی به طرفم اومد.
کوک: سانا پروژه ام رو تو پاک کردی؟ *عصبی
سانا:خب... خب توعم لباسم رو دیر...
با سیلی که بهم زد لال شدم.
کوک:فقط بخاطر یه لباس مسخره پروژه منو پاک کردی... ازت بدم میاد جئون سانا.
*زمان حال*
داشتم گریه می کردم که صدای در اومد... از پله ها دویدم پایین که کوک رو دیدم و پریدم بغلش ولی اون پسم زد.
جونگ کوک ویو:
وقتی پرید بغلم پسش زدم و به راه ادامه دادم... داشتم میرفتم سمت اتاقم که از پشت محکم بغلم کرد.
کوک:بیا پایین*سرد
سانا:کوکیا اشتباه کردم... خواهش میکنم منو ببخش... باهام سرد هق نباش... هق کوک من به جز تو کسی رو ندارم*گریه
دلم براش سوخت راست میگه اون کسی رو نداره و من سر یه موضوع مزخرف خواهرمو زدم... دوستاشو از دور کمرم باز کردم و محکم بغلش کردم.
کوک:تو منو ببخش که زدمت، دوست دارم کوچولوی من.
سانا:حیحی:)))
۳۷.۷k
۲۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.