در زندان فهمیدم

در زندان فهمیدم
همه ی دربندها
یک جور نمی خوابند
اما
یک جور خواب می بینند
تمام فرداهای زندان
پر از آزادی بود
که از یک جای خوابشان بیرون زده بود
آزادی

«تیسا کایر»
دیدگاه ها (۶)

- آخرین باری که اعتراض کردی کِی بود؟+ در سن چهار ساگی قند رو...

گاهی اوقات فکر میکنم که میتوانم در سیاهچالی تاریک ،ده متر زی...

دیگران می توانندغم هایت را بشمرند.اما فقط خودت می توانیحاصل ...

‌میخندمهمینطورمیخندمامادلمشاد نمیشودچون شبکه اینهمه ستاره رو...

عاشقانه های شبنم

باران زده من بی چتر بیرون زده امپاکیزه هوا است وشبیه خون زده...

اشک هایم مانند یاقوت های بی رنگی از روی صورتم پایین می لغزید...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط