از شوهرم که طلاق گرفتم برگشتم ده پیش پدرم جایی را هم جز

از شوهرم که طلاق گرفتم، برگشتم ده پیش پدرم. جایی را هم جز خانه‌ی بابا نداشتم که بروم. او هم از پا افتاده و مریض است و حالا پرستاری کردنش با من است. جوان که بود روی زمین‌های مردم کار می‌کرد و به زور روزمان را رد می‌کردیم. سرمایه‌ای جمع نکرد و حالا آه در بساطمان نیست و من باید هرروز بروم کارگری. روی زمین و باغ مردم کار می‌کنم، پرستاری باشد می‌روم، سر ساختمان هم کارگر بخواهند می‌روم. اگر کاری باشد و بروم روزی بیست سی هزار تومان دستمزد کارگری کف دستم می‌گذارند. بگویم کم است می‌گویند بیشتر نداریم بدهیم تو برو جایی که بیشتر مزد می‌دهند. اگر سواد داشتم می‌رفتم شهر سر یک کار درست و حسابی ولی آن وقت که ما بچه بودیم، درس خواندن دختر عیب و عار بود. دختر باید خانه‌داری یاد می‌گرفت و زود شوهر می‌کرد. شوهر هم کردم ولی مرتیکه معتاد بیکار بود و یک لقمه نان نمی‌آورد سر سفره. بچه‌اش هم نمیشد. آخر سر خواهر و برادرهایم زورم کردند که طلاق بگیرم برگردم پیش پدرم. اینکه کارگری کنم و خرج دوا درمان بابا را بدهم بهتر از این است که خرج مواد کوفتی آن مرتیکه را بدهم. طلاق گرفتم برگشتم ولی خواهر برادرها خیالشان راحت شد بابا دیگر تنها نیست، من را کلا یادشان رفت. حالم را هم نمی‌پرسند. مجبورم خودم هرجور شده گلیمم را از آب بکشم بیرون. از نداری و بدبختی طلاق گرفتم، ولی نداری و بدبختی تمام نشد، بیشتر یقه‌ام را گرفت. سایه‌ی بابا بالا سرم هست و مردهای روستا راحتم نمی‌گذارند. زن و بچه دارند، می‌آیند سراغم که صیغه‌ام کنند. می‌ترسم از روزی که بابا نباشد و تنها و بی‌کس بمانم. می‌ترسم از روزی که از پا بیفتم و هیچکس را نداشته باشم یک لیوان آب دستم بدهد. یک وقت‌ها پشیمان می‌شوم که طلاق گرفتم. می‌گویم شوهر بدش هم خوب است. لااقل حرف و حدیث و ناله و نفرین بقیه زن‌ها پشت آدم نیست. گاهی فکر می‌کنم اگر مرد خوبی پیدا شود دوباره شوهر می‌کنم، می‌گذارم از این روستا می‌روم، دیگر کار نمی‌کنم، خدا را چه دیدی شاید مادر هم شدم. بالاخره شاید یک روز شانس در خانه من را هم زد. آخر این زندگی نیست که من می‌کنم. آن همه جان می‌کنم، آنقدری درمیاورم که خودم و بابا از گرسنگی و بدبختی نمیریم. بابا هست ولی من همین حالا هم یک زن تنهای بی‌پناهم که اگر سواد داشتم، که اگر بچه داشتم، که اگر شوهر خوبی داشتم، که اگر یکی دلسوزم بود، که اگر شانس داشتم، شاید این همه دلم به حال خودم نمیسوخت. شاید این همه درمانده نبودم.
دیدگاه ها (۱)

"دخترها هیچوقت بزرگ نمیشوند"این جمله را باید تیتر تمام مجلات...

https://instagraph.ir/harfeto/551465786

دبیرکل خانه پرستار: ۷۰ هزار پرستار فارغ التحصیل بیکار داریم/...

رمان انیمه ای «هنوز نه!» چپتر ۱

(۲part)..... نامه ای به وجودم.. ـــــــــــــــ.... سوالت به...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط