پارت پنجاه دو غریبه آشنا

#پارت_پنجاه_دو #غریبه_آشنا
پارت چهل یک
سهون:
آوردمش خوابگاه، بهش گفتم بشین تا لباسمو عوض کنم،لباسامو عوض کردم سوئیچ ماشین رو برداشتم رفتیم با ماشین بیرون...
تانیا:کجا میریم سهونا
+میریم دور دور بجای کنار رودخونه،وقتی میرفتیم اونجا ک تنها بودیم الان ک تنها نیستیم،هومم؟
-آره دیگه تنها نیستم،تو هستی

دستمو بردم بالا:
پس بزن قدش

خندید و دستشو کوبید به دستم

یه عالمههه تو خیابونا دور خوردیم،نمیدونم چرا نمیخندیدوقتی انقد قشنگ میخنده تو این چند وقت ندیده بوددم بخنده
+تانیا یه چیزی رو میدونستی؟
-چیو
+اینکه خنده هات خیلی قشنگه
-مرسی
+میشه بپرسم چرا لباس پسرونه میپوشی
-مامان بابام بجای من پسر میخواستم
+یعنی چی
-یعنی از بچگی فقط اینو شنیدم ک اگه پسر بودی چی بود اگه پسر میشید میتونستی چیکار کنی ،اینکارو کنی اونکارو کنی،ولی من پسر نبودم،هیچوقت دوستم نداشتن،همیشه تنها بودم
+اما تو یه دختری، باید به دختر بودنت افتخار کنی ...بقیه مهم نیستن خودت خودتو دوست داشته باش
-هییی چی بگم


ادرس خونش رو بهم گفت،رسوندمش خونه،کارتمو هم بهش دادم
+این کارت منه شمارم روش نوشته،منتظر تماست هستم
-باشه، واسه همه چی ممنون،خیلی وقت بود بهم خوش نگذشته بود و از ته دل نخندیده بودم
+به حرفایی ک زدم فکر کن تانیا
-باشه حتما،بازم ممنون خداحافط
+خواهش میکنم ، خداحافظ

کاری از نویسنده گروه:@forough_wolf #exo #exo_my_planet #Gharibeh_ashena