༶•┈┈⛧┈♛ My mind/your reality ♛┈⛧┈┈•༶
༶•┈┈⛧┈♛ My mind/your reality ♛┈⛧┈┈•༶
p²
جواب دادم... صدای اشنایی بهم گف...
: پوشه ای به رنگ البالویی توی کشو اطلاعات هست برش دار
گوشی رو قطع کردم ( تک خنده ) خب که چی!
به سمت طبقه ی 2 قدم برداشتم... صدای پا میومد... لحظه ای مکث کردم و به اطراف نگاه سریعی انداختم.... سرعت راه رفتن پا تند تر شد... میشد از صدای پاش تشخیص داد وزن زیادی نداره و با توجه به نشانه های مکمل دیگه قدش بلنده
به سمت یکی از اتاقای طبقه 1 رفتم و در رو محکم بستم... وقتی مطمعن شدم کسی پشت دره... در رو با شتاب باز کردم...پوشه البالویی؟! شوخیت گرفته؟ اوفففف
برش داشتم و به طرف ماشین قدم های تند و منظم برداشتم
ماشین رو روشن کردم و مدارک و پوشه رو روی صندلی عقب گذاشتم
با سرعت بالایی حرکت میکردم و به سمت عمارت رفتم که دوباره گوشیم زنگ خورد
: خوبه! ( پوزخند ) که یهو وسط تماس صدای برادرم اومد سلام کوکی
( علامت کوک - )
- سلام ( سرد )
( اسم برادر جونگکوک ته ته هست ) ( علامتش © )
© : کوک کجایی؟
- چند دقیقه دیگه میرسم
© : باشه... 😁💞
- گوشی دستت باشه!
© : باشه!
- خوب در عمارت رو بزن
© : اومدمم
* ویو ته ته *
به طرف در عمارت رفتم و به بادیگارد ها گفتم در رو باز کنن
کوک با ماشینش اومد و برای رفتن به پارکینگ از اسانسور مخصوص ماشین استفاده میکردیم
- سلام ته!
© : سلام!
- بپر بالا باهات کار دارم
سوار شدم...
کوک هنگام رفتن به طرف اسانسور : اون پوشه البالویی رو میبینی اون پشت؟!
به عقب نگاه کردم ولی پوشه ی رنگی ندیدم... فقط یه تعداد کاغذ قدیمی مایل به زرد بود
© : ولی اینجا که پوشه ای نیست!
یه یهو سرد شدن بدن کوک رو از فاصله نچندان زیاد تشخیص دادم
کوک اروم به عقب برگشت و......
p²
جواب دادم... صدای اشنایی بهم گف...
: پوشه ای به رنگ البالویی توی کشو اطلاعات هست برش دار
گوشی رو قطع کردم ( تک خنده ) خب که چی!
به سمت طبقه ی 2 قدم برداشتم... صدای پا میومد... لحظه ای مکث کردم و به اطراف نگاه سریعی انداختم.... سرعت راه رفتن پا تند تر شد... میشد از صدای پاش تشخیص داد وزن زیادی نداره و با توجه به نشانه های مکمل دیگه قدش بلنده
به سمت یکی از اتاقای طبقه 1 رفتم و در رو محکم بستم... وقتی مطمعن شدم کسی پشت دره... در رو با شتاب باز کردم...پوشه البالویی؟! شوخیت گرفته؟ اوفففف
برش داشتم و به طرف ماشین قدم های تند و منظم برداشتم
ماشین رو روشن کردم و مدارک و پوشه رو روی صندلی عقب گذاشتم
با سرعت بالایی حرکت میکردم و به سمت عمارت رفتم که دوباره گوشیم زنگ خورد
: خوبه! ( پوزخند ) که یهو وسط تماس صدای برادرم اومد سلام کوکی
( علامت کوک - )
- سلام ( سرد )
( اسم برادر جونگکوک ته ته هست ) ( علامتش © )
© : کوک کجایی؟
- چند دقیقه دیگه میرسم
© : باشه... 😁💞
- گوشی دستت باشه!
© : باشه!
- خوب در عمارت رو بزن
© : اومدمم
* ویو ته ته *
به طرف در عمارت رفتم و به بادیگارد ها گفتم در رو باز کنن
کوک با ماشینش اومد و برای رفتن به پارکینگ از اسانسور مخصوص ماشین استفاده میکردیم
- سلام ته!
© : سلام!
- بپر بالا باهات کار دارم
سوار شدم...
کوک هنگام رفتن به طرف اسانسور : اون پوشه البالویی رو میبینی اون پشت؟!
به عقب نگاه کردم ولی پوشه ی رنگی ندیدم... فقط یه تعداد کاغذ قدیمی مایل به زرد بود
© : ولی اینجا که پوشه ای نیست!
یه یهو سرد شدن بدن کوک رو از فاصله نچندان زیاد تشخیص دادم
کوک اروم به عقب برگشت و......
۵۴۲
۰۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.