پارت42
رویه تخت دراز کشیده بودم که<br>
احساس کردم کوک نیست<br>
بغلمو نگاه کردم <br>
حس کردم اون زیر داره یکارایی میکنه<br>
پتو رو زدم کنار دیدم داره میاد روم دراز بکشه<br>
اروم روم دراز کشید<br>
_بیبی. برات کاندوم با طمع توت فرنگی گرفتم دوس داری؟ <br>
+ک... کوکککک ببند اصلا حوصله و توانشو ندارم<br>
_مزه هایه دیگ هم داشتا اما گفتم بزار توت فرنگی بخرم برات حالا بیا امتحانش کنیم ببینیم چقدر حال میده<br>
+کوک من مسخره تو نیستم میدونستی؟ <br>
_تو. میدونستی نفس منی؟ <br>
+هوف بحثو عوض نکن اهه<br>
کوک اروم رفت سمت شلوارم<br>
دستشو گرفتم برشگردوندم <br>
چسبوندمش به تاج تخت دوتا دستاشو<br>
گرفتم خندید<br>
مظلوم نگاهم کرد با لبخندع نینی گونش<br>
_جانم<br>
اخم کردم و عصبی شدم<br>
+نمیزارم انجامش بدی!... من مسخره تو نیستم<br>
_تو نزار ببین چجوری میکنمت<br>
+کوک فقد لازمه دستت به دیکم بخوره یه بلایی سرت میارم<br>
کوک خندید<br>
دستشو رویه دیکم کشید<br>
_خب چیکارم میخوای بکنی؟ <br>
+کوکککککک بس کنننن<br>
خندید<br>
_چرا اخه؟ <br>
+بندازمت بیرون؟ <br>
_دلت میاد؟ <br>
+اهههه<br>
_جوون؟ <br>
+ولم کن<br>
بلند شدم رفتم پایین<br>
دندون درد شدم<br>
بی اعصاب تر شدم<br>
کوک اومد دقیقا لپیو محکم بوس کرد که دندون درد داشتم<br>
انقدر عصبی شدم که زدم تو گوشش نگاهم کرد<br>
اروم بغض کرد<br>
_بیبی چرا اینجوری شدی؟(مظلوم) <br>
+ببنددددد<br>
قرص خوردم رفتم بالا نشستم رویه تخت هم از کارم پشیمون بودم هم درد داشتم هم اعصاب نداشتم<br>
کوک اومد فهمیدم باهام قهر کرده<br>
با فاصله نشست رویه تخت کنارم<br>
نگاهش کردم <br>
دیدم مثل این بچه ها ک قهر میکنن دست به سینه نشسته داره دیواره روبه روشو نگاه میکنه<br>
نگاهش میکردم<br>
چون اخم کیوتی کرده بود باعث شد لبخند بزنم <br>
اروم گفت؛ جونگکوکِمن<br>
نگاهم نکرد جوابمم نداد<br>
+قهری؟ <br>
_.... <br>
+ببینمت<br>
صورتشو برد اون سمت<br>
رفتم نزدیکش<br>
اروم گردنشو بوسیدم<br>
+ببینمت! <br>
_نموخوام<br>
+کوکیااا دندونم خیلی درد میکنه اومدی دقیقا لپیو بوس. کردی ک سمت دندون دردم بود <br>
_من چمیدونستم چرا چکم زدی خب!(بغض) <br>
+بیخشید<br>
نگاهم کرد<br>
اروم دستشو گذاشت رو صورتم سمتی ک دندون درد داشتم<br>
_ببخشید که دندونت بیشتر درد گرفت<br>
+ایرادی نداره<br>
اروم لپمو میمالید دستش داغ بود<br>
یادم افتاد باید باهاش سرد باشم<br>
دستشو از رویه صورتم برداشتم ک عصبی شدوــ<br>
ادامه دارد....
احساس کردم کوک نیست<br>
بغلمو نگاه کردم <br>
حس کردم اون زیر داره یکارایی میکنه<br>
پتو رو زدم کنار دیدم داره میاد روم دراز بکشه<br>
اروم روم دراز کشید<br>
_بیبی. برات کاندوم با طمع توت فرنگی گرفتم دوس داری؟ <br>
+ک... کوکککک ببند اصلا حوصله و توانشو ندارم<br>
_مزه هایه دیگ هم داشتا اما گفتم بزار توت فرنگی بخرم برات حالا بیا امتحانش کنیم ببینیم چقدر حال میده<br>
+کوک من مسخره تو نیستم میدونستی؟ <br>
_تو. میدونستی نفس منی؟ <br>
+هوف بحثو عوض نکن اهه<br>
کوک اروم رفت سمت شلوارم<br>
دستشو گرفتم برشگردوندم <br>
چسبوندمش به تاج تخت دوتا دستاشو<br>
گرفتم خندید<br>
مظلوم نگاهم کرد با لبخندع نینی گونش<br>
_جانم<br>
اخم کردم و عصبی شدم<br>
+نمیزارم انجامش بدی!... من مسخره تو نیستم<br>
_تو نزار ببین چجوری میکنمت<br>
+کوک فقد لازمه دستت به دیکم بخوره یه بلایی سرت میارم<br>
کوک خندید<br>
دستشو رویه دیکم کشید<br>
_خب چیکارم میخوای بکنی؟ <br>
+کوکککککک بس کنننن<br>
خندید<br>
_چرا اخه؟ <br>
+بندازمت بیرون؟ <br>
_دلت میاد؟ <br>
+اهههه<br>
_جوون؟ <br>
+ولم کن<br>
بلند شدم رفتم پایین<br>
دندون درد شدم<br>
بی اعصاب تر شدم<br>
کوک اومد دقیقا لپیو محکم بوس کرد که دندون درد داشتم<br>
انقدر عصبی شدم که زدم تو گوشش نگاهم کرد<br>
اروم بغض کرد<br>
_بیبی چرا اینجوری شدی؟(مظلوم) <br>
+ببنددددد<br>
قرص خوردم رفتم بالا نشستم رویه تخت هم از کارم پشیمون بودم هم درد داشتم هم اعصاب نداشتم<br>
کوک اومد فهمیدم باهام قهر کرده<br>
با فاصله نشست رویه تخت کنارم<br>
نگاهش کردم <br>
دیدم مثل این بچه ها ک قهر میکنن دست به سینه نشسته داره دیواره روبه روشو نگاه میکنه<br>
نگاهش میکردم<br>
چون اخم کیوتی کرده بود باعث شد لبخند بزنم <br>
اروم گفت؛ جونگکوکِمن<br>
نگاهم نکرد جوابمم نداد<br>
+قهری؟ <br>
_.... <br>
+ببینمت<br>
صورتشو برد اون سمت<br>
رفتم نزدیکش<br>
اروم گردنشو بوسیدم<br>
+ببینمت! <br>
_نموخوام<br>
+کوکیااا دندونم خیلی درد میکنه اومدی دقیقا لپیو بوس. کردی ک سمت دندون دردم بود <br>
_من چمیدونستم چرا چکم زدی خب!(بغض) <br>
+بیخشید<br>
نگاهم کرد<br>
اروم دستشو گذاشت رو صورتم سمتی ک دندون درد داشتم<br>
_ببخشید که دندونت بیشتر درد گرفت<br>
+ایرادی نداره<br>
اروم لپمو میمالید دستش داغ بود<br>
یادم افتاد باید باهاش سرد باشم<br>
دستشو از رویه صورتم برداشتم ک عصبی شدوــ<br>
ادامه دارد....
۲.۵k
۱۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.