پارت44
چشامو باز کردم<br>
همه جا رو تار میدیم<br>
دیدم یه نفر بالا سرمه<br>
+من... من کجام<br>
تو بیمارستان بودم<br>
دیدم مردی مسن که اشنا بود اومد سمتم<br>
مرد: تهیونگ... بیدار شدی؟؟؟ خانم دکترر<br>
+اقای یون جه م.. من<br>
اقای یون جه از این وضعیتم خیلی ناراحت بود بغضی کرد چون خیلی حالم خراب بود<br>
مرد:اگر کیلید نداشتم اگر... <br>
+شما از کجا فهمیدین؟ <br>
مرد: یادت نیست؟ بهم گفتی که میخوای باهام حرف بزنی کیلید رو هم بهم دادی اگر من نمیفهمیدم چی؟؟؟؟ <br>
+جونگکوکم کجاست؟ بهش بگو بیاد قول میدم باهاش اشتی کنم<br>
شروع کردم به داد زدن<br>
+جونگکوکه من! <br>
پرستار: لطفا اروم باشید<br>
+جونگکوک کجاست؟ میاد؟ مگه نه<br>
پرستار؛ اره عزیزم اروم باش گفت تو راهه داره میاد<br>
یون جه اشکش در اومدو رفت بیرون از اتاق<br>
.... <br>
تمام مدت به سقف خیره بودم و از گوشه چشمم اشک میومد به دستم سرم وصل بود<br>
... <br>
یون جه: <br>
خانم پرستار اومد سمتم<br>
پرستار؛ همراه اقای تهیونگ شمایین؟ <br>
یون جه: بله <br>
پرستار: خب اقای تهیونگ دچار شک عصبی شدن... و این خوب نیست افسردگیشون داره به جایه بدی کشیدع میشه<br>
اقای جونگکوک که میگن آیای زندست؟ اگر هست لطفا پیداش کنید چون اگر اینطوری پیش بره احتمالن به بیماری هایه روحی روانی باید انتقالش کنیم<br>
اشکی از چشمم اومد پایین<br>
یون جه: اون پسر عاشقه<br>
فقد عاشقه این دلیل نمیشه بخواید ببریدش روانی خونه یا تیمارستاان<br>
پرستار: ارامش خودتون رو حفظ کنید تا دوهفته میتونید این مریضی رو درمان کنید<br>
یون جه: هرطور شده جونگکوک رو پیدا میکنم<br>
پرستار: فعلا مریضتون باید اینجا بستری باشه<br>
.... <br>
به سقف خیره بودم نگاهی به پرستار و اقایه یون جه کردم<br>
چه حالی شدم؟ چه اتفاقی واسم افتاده من چم شده؟ <br>
جایه بوسه هایه کوک ذوق ذوق میکردن<br>
که بازم عصبی شدم<br>
زدم با صدایه خیلی بلندو داد زیر گریه<br>
+تروووخدااا جونگکوک برگردددددد<br>
من لازمت دارممممم<br>
پرستار اومد سمتم پرستارایه دیگه اومدن<br>
پرستار رو به یونجع: اگه میخوای همیشه اینجوری نشه برو دنبال شخصی ک این میگه<br>
یون جه: باشه باشههه<br>
بلند شد رفت بیرون... <br>
ادامه داردد<br>
همه جا رو تار میدیم<br>
دیدم یه نفر بالا سرمه<br>
+من... من کجام<br>
تو بیمارستان بودم<br>
دیدم مردی مسن که اشنا بود اومد سمتم<br>
مرد: تهیونگ... بیدار شدی؟؟؟ خانم دکترر<br>
+اقای یون جه م.. من<br>
اقای یون جه از این وضعیتم خیلی ناراحت بود بغضی کرد چون خیلی حالم خراب بود<br>
مرد:اگر کیلید نداشتم اگر... <br>
+شما از کجا فهمیدین؟ <br>
مرد: یادت نیست؟ بهم گفتی که میخوای باهام حرف بزنی کیلید رو هم بهم دادی اگر من نمیفهمیدم چی؟؟؟؟ <br>
+جونگکوکم کجاست؟ بهش بگو بیاد قول میدم باهاش اشتی کنم<br>
شروع کردم به داد زدن<br>
+جونگکوکه من! <br>
پرستار: لطفا اروم باشید<br>
+جونگکوک کجاست؟ میاد؟ مگه نه<br>
پرستار؛ اره عزیزم اروم باش گفت تو راهه داره میاد<br>
یون جه اشکش در اومدو رفت بیرون از اتاق<br>
.... <br>
تمام مدت به سقف خیره بودم و از گوشه چشمم اشک میومد به دستم سرم وصل بود<br>
... <br>
یون جه: <br>
خانم پرستار اومد سمتم<br>
پرستار؛ همراه اقای تهیونگ شمایین؟ <br>
یون جه: بله <br>
پرستار: خب اقای تهیونگ دچار شک عصبی شدن... و این خوب نیست افسردگیشون داره به جایه بدی کشیدع میشه<br>
اقای جونگکوک که میگن آیای زندست؟ اگر هست لطفا پیداش کنید چون اگر اینطوری پیش بره احتمالن به بیماری هایه روحی روانی باید انتقالش کنیم<br>
اشکی از چشمم اومد پایین<br>
یون جه: اون پسر عاشقه<br>
فقد عاشقه این دلیل نمیشه بخواید ببریدش روانی خونه یا تیمارستاان<br>
پرستار: ارامش خودتون رو حفظ کنید تا دوهفته میتونید این مریضی رو درمان کنید<br>
یون جه: هرطور شده جونگکوک رو پیدا میکنم<br>
پرستار: فعلا مریضتون باید اینجا بستری باشه<br>
.... <br>
به سقف خیره بودم نگاهی به پرستار و اقایه یون جه کردم<br>
چه حالی شدم؟ چه اتفاقی واسم افتاده من چم شده؟ <br>
جایه بوسه هایه کوک ذوق ذوق میکردن<br>
که بازم عصبی شدم<br>
زدم با صدایه خیلی بلندو داد زیر گریه<br>
+تروووخدااا جونگکوک برگردددددد<br>
من لازمت دارممممم<br>
پرستار اومد سمتم پرستارایه دیگه اومدن<br>
پرستار رو به یونجع: اگه میخوای همیشه اینجوری نشه برو دنبال شخصی ک این میگه<br>
یون جه: باشه باشههه<br>
بلند شد رفت بیرون... <br>
ادامه داردد<br>
۳.۲k
۱۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.