پارت43
عصبی شدو<br>
مچمو گرفت کشوندم سمت خودش<br>
با عصبانیت و خشن بودنش گفت(صدااایههه هاتشش): نبینم دیگه پسم میزنی تهیونگ بدجوری بابایی رو عصبی کردی<br>
+مهم نیست<br>
_اع؟ <br>
+اوهوم<br>
اروم درازم داد رو تخت<br>
بهش چشم قره رفتم<br>
شروع کرد به مک زدنه گردنم خیلییییی محکم<br>
صدایه نالشش💯🫠<br>
+آیآیگردنممممم<br>
اروم چشاشو باز کرد لبشو جدا کرد<br>
_نبینم دیگه رو حرفم حرف بزنی<br>
+میزنم<br>
_تهیونگ (از اون داد هایی زد که وقتی منو. کتک. میزد سرم میزد خیلی ترسناک) <br>
+ب... ببخشید<br>
_هوفف<br>
بلند شد هودیشو تنش کرد رفت پایین <br>
رفتم دنبالش<br>
+کوک کجا؟ <br>
جوابم رو ندادو درو باز کردو رفت بیرون<br>
یه هفته بعد<br>
یه هفتس<br>
کوک برنگشته<br>
زنگ میزنم گوشیش خاموشه<br>
نمیتونم<br>
دارم میمیرم به پلیس خبر دادم<br>
اما هنوز پیداش نکرد<br>
احساس میکنم افسرده شدم<br>
خونه سرد شده<br>
همه چی بهم ریختس<br>
همه چی رویه زمینه شیشه شکسته همه جا هست<br>
ساعت1 شب بود<br>
به سرم زد خودکشی کنم من چیز برای از دست دادن نداشتم جز کوک که اونم از دست دادم<br>
اشکی بود که از چشم هام میومد چشمم میسوخت هیچی نمیخورم چندروزه<br>
دلم براش تنگ شده نباید میزاشتم بره<br>
اگه نمیزاشتم این اتفاق نمیوفتاد بیرون براش خطرناکه<br>
قلبم تیر میکشه<br>
چشام قرمزه<br>
صورتم بی جون و رنگ بریده<br>
بدنم میلرزه<br>
اروم تیغ رو رویه دستم فشار دادم... <br>
بعد از نیم ساعت بیهوش شدم<br>
خون زیادی ازم رفته بود<br>
پرش زمانی....
مچمو گرفت کشوندم سمت خودش<br>
با عصبانیت و خشن بودنش گفت(صدااایههه هاتشش): نبینم دیگه پسم میزنی تهیونگ بدجوری بابایی رو عصبی کردی<br>
+مهم نیست<br>
_اع؟ <br>
+اوهوم<br>
اروم درازم داد رو تخت<br>
بهش چشم قره رفتم<br>
شروع کرد به مک زدنه گردنم خیلییییی محکم<br>
صدایه نالشش💯🫠<br>
+آیآیگردنممممم<br>
اروم چشاشو باز کرد لبشو جدا کرد<br>
_نبینم دیگه رو حرفم حرف بزنی<br>
+میزنم<br>
_تهیونگ (از اون داد هایی زد که وقتی منو. کتک. میزد سرم میزد خیلی ترسناک) <br>
+ب... ببخشید<br>
_هوفف<br>
بلند شد هودیشو تنش کرد رفت پایین <br>
رفتم دنبالش<br>
+کوک کجا؟ <br>
جوابم رو ندادو درو باز کردو رفت بیرون<br>
یه هفته بعد<br>
یه هفتس<br>
کوک برنگشته<br>
زنگ میزنم گوشیش خاموشه<br>
نمیتونم<br>
دارم میمیرم به پلیس خبر دادم<br>
اما هنوز پیداش نکرد<br>
احساس میکنم افسرده شدم<br>
خونه سرد شده<br>
همه چی بهم ریختس<br>
همه چی رویه زمینه شیشه شکسته همه جا هست<br>
ساعت1 شب بود<br>
به سرم زد خودکشی کنم من چیز برای از دست دادن نداشتم جز کوک که اونم از دست دادم<br>
اشکی بود که از چشم هام میومد چشمم میسوخت هیچی نمیخورم چندروزه<br>
دلم براش تنگ شده نباید میزاشتم بره<br>
اگه نمیزاشتم این اتفاق نمیوفتاد بیرون براش خطرناکه<br>
قلبم تیر میکشه<br>
چشام قرمزه<br>
صورتم بی جون و رنگ بریده<br>
بدنم میلرزه<br>
اروم تیغ رو رویه دستم فشار دادم... <br>
بعد از نیم ساعت بیهوش شدم<br>
خون زیادی ازم رفته بود<br>
پرش زمانی....
۲.۹k
۱۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.