𝓟𝓪𝓻𝓽 6🥺🤍🖇️
𝓟𝓪𝓻𝓽 6🥺🤍🖇️
ا/ت ویو
رفتم تا بیارم رفتم داخل اتاق برداشتمش خواستم بیام که صدای خدمتکارا رو شنیدم
خدمتکار 1 : آره گفتن به خدمتکار جدید میخوان
خدمتکار 2 : میخوام بگم برادرزادمو بیارن ولی شاید قبول نکنن
خدمتکار 1 : چرا قبول نکنن
خدمتکار 2: آخه ممکن بقیه زود تر بیان
یعنی خدمتکار جدید میخوان دیگه صبر نکردم رفتم تو حیاط پیش باغبون و شخم زنو بهش دادم
باغبون : ممنونم ولی چرا انقدر دیر کردی
ا/ت : یه مشکلی پیش اومد دیر کردم
باغبون : باشه دخترم بیا بهت یاد بدم
رفتم کنارش ولی کلا حواسم پیش حرفای اون دوتا بود یعنی میشه؟
جانگکوک ویو
صبح که بیدار شدم لباسمو عوض کردم و رفتم سرکار
کلی کار داشتم باید همشو انجام میدادم
فلش بک به شب
کارم که تموم شد به سمت خونه راهی شدم وقتی رسیدم رفتم داخل به سمت اتاق کارم رفتم و روی صندلی پشت میز نشستم پرونده هارو از تو کیفم دراوردم و شروع کردم به انجام دادن پرونده ها دونه دونه همشونو چک میکردم که یکی در زد
جانگکوک بیا داخل
ا/ت بود عینکمو دراوردم و بهش نگاه کردم
ا/ت ویو
تا شب به حرفای اون دوتا فکر میکردم دیگه نتونستم تحمل کنم و وقتی کارم تموم شد رفتم اتاقم لباس فرممو دراوردم و یه تیشرت سفید با شلوار لی مشکی پوشیدم و رفتم از یکی از خدمتکارا پرسیدم اتاقش کجاس و رفتم سمت اتاقش و در زدم گفت بیا داخل رفتم داخل بهم نگاه کرد
ا/ت : ببخشید مزاحم شدم یه چیزی شنیدم گفتم بیام بهتون بگم
جانگکوک : چیشده
ا/ت : من شنیدم که دنبال خدمتکار جدید هستید
جانگکوک : آره چطور؟
ا/ت : میخواستم بگم منم میتونم که
جانگکوک : اما تو که باغبونی
ا/ت : میتونم اگه اجازه بدید
جانگکوک : پس ساعتاش چی؟ بهَم نمیخوره
ا/ت : اگه ساعتاشو جوری کنید که بهم بخورن
جانگکوک ویو
خیلی اصرار داره راستش کارش خیلی خوبه اینجا هم که زندگی میکنه اگه بخوایم یکی رو از بیرون بیاریم ممکنه جاسوس باشه برای همین اگه بتونه برام خیلی خوب میشه
جانگکوک : مطمعنی میتونی؟
ا/ت : بله اگه شما هم قبول کنید
جانگکوک : .... باشه پس از فردا شروع کن من ساعت کاریتو بهت خبر میدم
ا/ت : حتما خیلی ممنونم
جانگکوک : میتونی بری
رفت بیرون چقدر آدم کاری ایه راستش اولین بارمه که همچین چیزی میبینم یاد کتابی که بهم داد افتادم دنبالش گشتم نبود همه جارو گشتم ولی نبود در یه کشور رو باز کردم اونجا بود فکر کردم گم شده قلبم اومد تو دهنم این بهترین کتابیه که خوندم کتاب خون نیستم ولی این واقعا چشممو گرفته دوباره شروع کردم به خوندمش خیلی خوب بود خنده دار بود
...............
بلاخره تمومش کردم کتاب خیلی خوبی بود گزاشتمش کنار عینکمو دراوردم و گزاشتم رو میز به صندلی تکیه دادم از وقتی شروع کردم تا وقتی تمومش کنم داشتم میخندیدم واقعا عالی بود لبخند زدم و به سقف نگاه کردم خیلی وقت بود انقدر نخندیدم یعنی بهتره بگم وقت نکردم انقدر بخندم پاشدم رفتن لباسامو عوض کردمو خوابیدم
شرطا : 90 تا لایک
میدونم قرار نبود شرط داشته باشه ولی خب دیگه شرطیه 🥺🪄🪅🪶🫂
ا/ت ویو
رفتم تا بیارم رفتم داخل اتاق برداشتمش خواستم بیام که صدای خدمتکارا رو شنیدم
خدمتکار 1 : آره گفتن به خدمتکار جدید میخوان
خدمتکار 2 : میخوام بگم برادرزادمو بیارن ولی شاید قبول نکنن
خدمتکار 1 : چرا قبول نکنن
خدمتکار 2: آخه ممکن بقیه زود تر بیان
یعنی خدمتکار جدید میخوان دیگه صبر نکردم رفتم تو حیاط پیش باغبون و شخم زنو بهش دادم
باغبون : ممنونم ولی چرا انقدر دیر کردی
ا/ت : یه مشکلی پیش اومد دیر کردم
باغبون : باشه دخترم بیا بهت یاد بدم
رفتم کنارش ولی کلا حواسم پیش حرفای اون دوتا بود یعنی میشه؟
جانگکوک ویو
صبح که بیدار شدم لباسمو عوض کردم و رفتم سرکار
کلی کار داشتم باید همشو انجام میدادم
فلش بک به شب
کارم که تموم شد به سمت خونه راهی شدم وقتی رسیدم رفتم داخل به سمت اتاق کارم رفتم و روی صندلی پشت میز نشستم پرونده هارو از تو کیفم دراوردم و شروع کردم به انجام دادن پرونده ها دونه دونه همشونو چک میکردم که یکی در زد
جانگکوک بیا داخل
ا/ت بود عینکمو دراوردم و بهش نگاه کردم
ا/ت ویو
تا شب به حرفای اون دوتا فکر میکردم دیگه نتونستم تحمل کنم و وقتی کارم تموم شد رفتم اتاقم لباس فرممو دراوردم و یه تیشرت سفید با شلوار لی مشکی پوشیدم و رفتم از یکی از خدمتکارا پرسیدم اتاقش کجاس و رفتم سمت اتاقش و در زدم گفت بیا داخل رفتم داخل بهم نگاه کرد
ا/ت : ببخشید مزاحم شدم یه چیزی شنیدم گفتم بیام بهتون بگم
جانگکوک : چیشده
ا/ت : من شنیدم که دنبال خدمتکار جدید هستید
جانگکوک : آره چطور؟
ا/ت : میخواستم بگم منم میتونم که
جانگکوک : اما تو که باغبونی
ا/ت : میتونم اگه اجازه بدید
جانگکوک : پس ساعتاش چی؟ بهَم نمیخوره
ا/ت : اگه ساعتاشو جوری کنید که بهم بخورن
جانگکوک ویو
خیلی اصرار داره راستش کارش خیلی خوبه اینجا هم که زندگی میکنه اگه بخوایم یکی رو از بیرون بیاریم ممکنه جاسوس باشه برای همین اگه بتونه برام خیلی خوب میشه
جانگکوک : مطمعنی میتونی؟
ا/ت : بله اگه شما هم قبول کنید
جانگکوک : .... باشه پس از فردا شروع کن من ساعت کاریتو بهت خبر میدم
ا/ت : حتما خیلی ممنونم
جانگکوک : میتونی بری
رفت بیرون چقدر آدم کاری ایه راستش اولین بارمه که همچین چیزی میبینم یاد کتابی که بهم داد افتادم دنبالش گشتم نبود همه جارو گشتم ولی نبود در یه کشور رو باز کردم اونجا بود فکر کردم گم شده قلبم اومد تو دهنم این بهترین کتابیه که خوندم کتاب خون نیستم ولی این واقعا چشممو گرفته دوباره شروع کردم به خوندمش خیلی خوب بود خنده دار بود
...............
بلاخره تمومش کردم کتاب خیلی خوبی بود گزاشتمش کنار عینکمو دراوردم و گزاشتم رو میز به صندلی تکیه دادم از وقتی شروع کردم تا وقتی تمومش کنم داشتم میخندیدم واقعا عالی بود لبخند زدم و به سقف نگاه کردم خیلی وقت بود انقدر نخندیدم یعنی بهتره بگم وقت نکردم انقدر بخندم پاشدم رفتن لباسامو عوض کردمو خوابیدم
شرطا : 90 تا لایک
میدونم قرار نبود شرط داشته باشه ولی خب دیگه شرطیه 🥺🪄🪅🪶🫂
۱۲۶.۴k
۰۸ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.