خیلی خوشحال بودم برای همین
خیلی خوشحال بودم برای همین
رفتم سمت اتاق کوک رفتم تو
دستمو گذاشتم رو سرش داشتم موهاشو نوازش میکردم که بیدار شد
جانگکوک : ا/ت؟
ا/ت : بله
جانگکوک : تو اینجا چیکار میکنی مگه مست نبودی
ا/ت : خب چیزه
جانگکوک : چیزه؟
ا/ت : نه مست نبودم بعدن برات توضیخ میدم
رو تخت نیم خیز خوابید
جانگکوک : یعنی چی
ا/ت : خب من راستش مست نبودم فقط فقط .... خواستم ببینم تا راست میگی یا نه
جانگکوک : درباره چی؟
ا/ت : اینکه....دوسم داری
بهم لبخند زد
جانگکوک : خب معلومه که راست گفتم
ا/ت : خب فکرشو نمیکردم
بهم خندید
جانگکوک : تو واقعا دیوونه ای پس بخاطر همین بود که اونشب از دستم فرار کردی
ا/ت : هوم
جانگکوک : بیا جلوتر
ا/ت : چی؟
جانگکوک : گفتم بیا جلوتر
یکم رفتم جلوتر
جانگکوک : جلوتر
ا/ت : برای چی؟
جانگکوک : تو بیا
رفتم جلوتر بغلم کرد بهش خندیدم منم بغلش کردم
جانگکوک ویو
خوابیده بودم که احساس کردم یکی داره با موهام ور میره چشمامو باز کردم ا/ت بود گفتم شاید مسته ولی درست حرف میزد برای همین فهمیدم که مست نیست ولی چجوری حرف که زدیم فهمیدم میخواسته بفهمه من راست میگم یا نه واقعا دیوونس گفتم بیاد جلوتر ازم پرسید چرا بازم گفتم بیاد جلوتر یکم اومد جلو گفتم بازم بیاد جلوتر پرسید برای چی گفتم تو بیا اومد جلوتر که بغلش کردم اونم بغلم کرد صدای خندش میومد
جانگکوک : دیگه هیچ وقت ازم فرار نکن
ا/ت : قول میدم تو هم قول میدی؟
لبخند زدم
جانگکوک : قول میدم
2 ماه بعد
ا/ت ویو
برای کارم رفته بودم بیرون از شهر جانگکوک نیومده بود بعد از اون روز با هم بودیم خیلی دلم براش تنگ شده بود امشب میرسم خونه
* فلش بک به شب *
وقتی رسیدم رفتم داخل حیاط خونش و به سمت در راهی شدم خواستم در بزنم که یه صدایی رو از حیاط پشتی شنیدم رفتم نگاه کردم با چیزی که دیدم سرجام خشک شدم باورم نمیشد
پایان فصل 1
رفتم سمت اتاق کوک رفتم تو
دستمو گذاشتم رو سرش داشتم موهاشو نوازش میکردم که بیدار شد
جانگکوک : ا/ت؟
ا/ت : بله
جانگکوک : تو اینجا چیکار میکنی مگه مست نبودی
ا/ت : خب چیزه
جانگکوک : چیزه؟
ا/ت : نه مست نبودم بعدن برات توضیخ میدم
رو تخت نیم خیز خوابید
جانگکوک : یعنی چی
ا/ت : خب من راستش مست نبودم فقط فقط .... خواستم ببینم تا راست میگی یا نه
جانگکوک : درباره چی؟
ا/ت : اینکه....دوسم داری
بهم لبخند زد
جانگکوک : خب معلومه که راست گفتم
ا/ت : خب فکرشو نمیکردم
بهم خندید
جانگکوک : تو واقعا دیوونه ای پس بخاطر همین بود که اونشب از دستم فرار کردی
ا/ت : هوم
جانگکوک : بیا جلوتر
ا/ت : چی؟
جانگکوک : گفتم بیا جلوتر
یکم رفتم جلوتر
جانگکوک : جلوتر
ا/ت : برای چی؟
جانگکوک : تو بیا
رفتم جلوتر بغلم کرد بهش خندیدم منم بغلش کردم
جانگکوک ویو
خوابیده بودم که احساس کردم یکی داره با موهام ور میره چشمامو باز کردم ا/ت بود گفتم شاید مسته ولی درست حرف میزد برای همین فهمیدم که مست نیست ولی چجوری حرف که زدیم فهمیدم میخواسته بفهمه من راست میگم یا نه واقعا دیوونس گفتم بیاد جلوتر ازم پرسید چرا بازم گفتم بیاد جلوتر یکم اومد جلو گفتم بازم بیاد جلوتر پرسید برای چی گفتم تو بیا اومد جلوتر که بغلش کردم اونم بغلم کرد صدای خندش میومد
جانگکوک : دیگه هیچ وقت ازم فرار نکن
ا/ت : قول میدم تو هم قول میدی؟
لبخند زدم
جانگکوک : قول میدم
2 ماه بعد
ا/ت ویو
برای کارم رفته بودم بیرون از شهر جانگکوک نیومده بود بعد از اون روز با هم بودیم خیلی دلم براش تنگ شده بود امشب میرسم خونه
* فلش بک به شب *
وقتی رسیدم رفتم داخل حیاط خونش و به سمت در راهی شدم خواستم در بزنم که یه صدایی رو از حیاط پشتی شنیدم رفتم نگاه کردم با چیزی که دیدم سرجام خشک شدم باورم نمیشد
پایان فصل 1
۲۴۳.۷k
۰۹ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.