تک پارتی
#تک_پارتی
#فلیکس
وقتی افسردگی داریو بهش نمیگی
..داخل حموم بودی احساس پوچی تمام وجودتو گرفته بود به سمت تیغ*ی که توی کشوی پشت آینه بود رفتیو درش آوردی، دلت نمیخواست بمیری دلت میخواست خودتو زجر کش کنی. تیغ*و برداشتیو شروع کردی به کشیدن خطوط سطحی و عمیق روی دستت کردی . به خودت اومدی که دیدی کل حموم رو خون برداشته سریع دستتو زیر دوش بردی که با سوزش فجیهی صورتت درهم رفت. از حموم بیرون اومدی پسرا داشتن فیلم میدیدن .
ای ان÷ ا.ت چرا رنگت پریده؟
نمیدونستی چی بگی شاید بخاطر اون دو لیتر خونی بود که تو حموم ازت رفته بود به خودت اومدی که نگاه های نگران اعضا رو روخودت حس کردی
هیونجین * ا.ت خوبی؟
_آ..آره فقط یکم بی حالم
*مطمعنی؟ نمیخوای بریم دکتر؟
_ن..نه خو..خوبم یکم بخوابم بهتر میشم
دستتو پشت قایم کردی تا آستین غرق در خونتو نبینن و با سرعت به سمت اتاق رفتی
چان^ من مطمئنم حالش خوب نبود
همه نگرانت بودن بجز فلیکس. فلیکس نه تنها نگران بود بلکه متوجه رفتار عجیبت هم شده بود .
فلش بک به شب قبل
(علامت فلکیس+)
با خوش حالی تمام به سمتت اومد با ذوق ازت پرسید
+ا.تت میایی بریم اون فیلم....... رو ببینیم میگن خیلی قشنگه
هومی خالی از هیچ گونه احساس گفتی
حالت چهره فلیکس که مثل یه بچه ای که بهش آبنبات چوبی داده بودی خوشحال بود بخاطر حرف خالی از احساست لبخند زیباش محو شد
با دیدن چهرش بغضت گرفت ولی نذاشتی روت تاثیر بزاره
دوباره با همون لحن قبلی گفتی
_ب..ببخشید فلیکس
فلیکس که متوجه حالت شده بود گفت
+اشکالی نداره میتونیم یه شب دیگه فیلمو ببینیم
پایان فلش بک
روی تختت نشسته بودی و ملافه سفید تختت از رنگ سفید به رنگ خون در اومده بود
گذاشتی بغضت بترکه
بی صدا گریه میکردی تا کسی نفهمه
به زخمای دستت نگاه کردی میدونستی اگه جلوشو نگیری تا یک یا دوساعت دیگه میمیری ولی بجای بستن زخمت شروع کردی به نوشتن یه نامه برای فلیکس
وقتی به خط آخر رسیدی نوشتی
فلیکس عزیزتر از جانم امیدوارم یک کسی رو پیدا کنی که مثل من خود خواه نباشه
با حس سیاهی رفتن چشمات سریع نامه رو توی پاکت گذاشتی و سیاهی
چند مین بعد
فلیکس در حالی که محکم به در میکوبید اسمتو با گریه فریاد میزد
+ا.تتتت خواهش میکنم درو باز کنننن
*فلیکس برو کنار (با کپسول آتش نشانی محکم به در کوبید که باز شد)
درحالی که غرق در خون بودی پسرا سمتت اومدن و بلندت کردن که ببرنت بیمارستان که فلیکس چشمش به نامه ای که گوشه ی اتاق بود افتادو بازش کرد
به خودش لعنت میفرستاد که چطوری نتونسته بود از فرشته کوچولوش مراقبت کنه
و حالا باید از پشت شیشه های بیمارستان عشقشو نگاه کنه
عشقی که احتمال زنده موندنش یک در هزار بود.
سلام بچه ها این اولین کارم بود لطفا نظرتون رو بگید.
#فلیکس
وقتی افسردگی داریو بهش نمیگی
..داخل حموم بودی احساس پوچی تمام وجودتو گرفته بود به سمت تیغ*ی که توی کشوی پشت آینه بود رفتیو درش آوردی، دلت نمیخواست بمیری دلت میخواست خودتو زجر کش کنی. تیغ*و برداشتیو شروع کردی به کشیدن خطوط سطحی و عمیق روی دستت کردی . به خودت اومدی که دیدی کل حموم رو خون برداشته سریع دستتو زیر دوش بردی که با سوزش فجیهی صورتت درهم رفت. از حموم بیرون اومدی پسرا داشتن فیلم میدیدن .
ای ان÷ ا.ت چرا رنگت پریده؟
نمیدونستی چی بگی شاید بخاطر اون دو لیتر خونی بود که تو حموم ازت رفته بود به خودت اومدی که نگاه های نگران اعضا رو روخودت حس کردی
هیونجین * ا.ت خوبی؟
_آ..آره فقط یکم بی حالم
*مطمعنی؟ نمیخوای بریم دکتر؟
_ن..نه خو..خوبم یکم بخوابم بهتر میشم
دستتو پشت قایم کردی تا آستین غرق در خونتو نبینن و با سرعت به سمت اتاق رفتی
چان^ من مطمئنم حالش خوب نبود
همه نگرانت بودن بجز فلیکس. فلیکس نه تنها نگران بود بلکه متوجه رفتار عجیبت هم شده بود .
فلش بک به شب قبل
(علامت فلکیس+)
با خوش حالی تمام به سمتت اومد با ذوق ازت پرسید
+ا.تت میایی بریم اون فیلم....... رو ببینیم میگن خیلی قشنگه
هومی خالی از هیچ گونه احساس گفتی
حالت چهره فلیکس که مثل یه بچه ای که بهش آبنبات چوبی داده بودی خوشحال بود بخاطر حرف خالی از احساست لبخند زیباش محو شد
با دیدن چهرش بغضت گرفت ولی نذاشتی روت تاثیر بزاره
دوباره با همون لحن قبلی گفتی
_ب..ببخشید فلیکس
فلیکس که متوجه حالت شده بود گفت
+اشکالی نداره میتونیم یه شب دیگه فیلمو ببینیم
پایان فلش بک
روی تختت نشسته بودی و ملافه سفید تختت از رنگ سفید به رنگ خون در اومده بود
گذاشتی بغضت بترکه
بی صدا گریه میکردی تا کسی نفهمه
به زخمای دستت نگاه کردی میدونستی اگه جلوشو نگیری تا یک یا دوساعت دیگه میمیری ولی بجای بستن زخمت شروع کردی به نوشتن یه نامه برای فلیکس
وقتی به خط آخر رسیدی نوشتی
فلیکس عزیزتر از جانم امیدوارم یک کسی رو پیدا کنی که مثل من خود خواه نباشه
با حس سیاهی رفتن چشمات سریع نامه رو توی پاکت گذاشتی و سیاهی
چند مین بعد
فلیکس در حالی که محکم به در میکوبید اسمتو با گریه فریاد میزد
+ا.تتتت خواهش میکنم درو باز کنننن
*فلیکس برو کنار (با کپسول آتش نشانی محکم به در کوبید که باز شد)
درحالی که غرق در خون بودی پسرا سمتت اومدن و بلندت کردن که ببرنت بیمارستان که فلیکس چشمش به نامه ای که گوشه ی اتاق بود افتادو بازش کرد
به خودش لعنت میفرستاد که چطوری نتونسته بود از فرشته کوچولوش مراقبت کنه
و حالا باید از پشت شیشه های بیمارستان عشقشو نگاه کنه
عشقی که احتمال زنده موندنش یک در هزار بود.
سلام بچه ها این اولین کارم بود لطفا نظرتون رو بگید.
۸.۱k
۰۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.