نگرانم که مبادا نگرانم ...

نگرانم که مبادا نگرانم بکنی ،
باز با عشوه دچار هیجانم بکنی
مثل برگ گلی و فصل بهارم همه تو
ترسم آن است مرا برگ خزانم بکنی
نگواینگونه که دل خون شَوداز گفتن تو
بگو آن گونه که بی تاب و توانم بکنی
بِنَما گوشهٔ چشمی بِرهانم ز ملال
همه جا نام خودت ورد زبانم بکنی
من که در عشق تو مانند زلیخا شده ام
رخت یوسف به سرم کن که جوانم بکنی
دیدگاه ها (۱۱)

عشقاز همانجايى شروع شدكه حالمانبه هيچ چيز خوش نشدالادوست داش...

لبخند بزن!بدون انتظار پاسخی از دنیا،بدان روزی دنیا انقدر شرم...

دلداده ی مهجوری ، در شیبِ بلا افتاداز حولِ حلیمِ "عشق" ،د...

زخم هایت را یکی یکی می بوسممی دانم گلوله ای که در سینه ات با...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط