همسایه مشکوک
پارت3
صبح شنبه بود. ات طبق عادت دیر از خواب بیدار شد، موهاش بهم ریخته و پیژامهاش هنوز تنش بود. داشت توی آشپزخونه با چشم نیمهباز دنبال قهوه میگشت که یکهو صدای «دینگ-دونگ» در اومد.
— «کیه این وقت صبح؟» با غرغر زیر لب راه افتاد سمت در.
وقتی در رو باز کرد، یونجون بود… البته این بار با یک قابلمه بزرگ.
— «سلام… ببخش که این وقت روز مزاحم شدم.»
— «مزاحم؟ تو رسماً با این قابلمهات حمله کردی به زندگی شخصیم!»
یونجون خندید و قابلمه رو جلو گرفت.
— «سوپ درست کردم. زیاد شد، گفتم برای همسایه بیارم.»
ات مشکوک شد.
— «چی توش ریختی؟ نکنه این یکی از ترفندهای قاتلای زنجیرهای باشه؟»
— «آره دقیقاً. سمِ خوشطعم.» بعد با خنده ادامه داد: «بخور، جون خودت سالمه.»
ات سوپ رو گرفت ولی هنوز هم با چشمای ریزش بهش نگاه میکرد.
— «تو چرا اینقدر مهربونی؟ معمولاً آدمای مرموز، مهربونی رو بلد نیستن.»
یونجون شونه بالا انداخت.
— «شاید من مرموزِ متفاوتی باشم.»
چند روز بعد، ماجرای جاروبرقی پیش اومد. ات داشت خونشو جارو میکشید که یکهو جاروبرقی با صدای مهیبی خاموش شد و برق کل آپارتمانش پرید. نیمهوحشتزده دوید بیرون تا ببینه مشکل چیه، که یونجون رو دید وسط راهرو با یک کابل عظیم در دست.
— «چی کار میکنی؟!»
— «هیچی… داشتم آمپلیفایر رو تست میکردم.»
— «آمپلیفایر؟!»
— «آره… چیزایی برای… اممم… سرگرمی شخصی.»
ات ابرو بالا انداخت.
— «سرگرمیای که نصف محله رو بیبرق کنه؟ عالیه!»
با این وجود، هر بار که ات بهش گیر میداد، یونجون با همون لبخند بیضررش جواب میداد و بحث رو میبرید سمت شوخی. همین باعث شده بود ات دیگه نتونه خیلی جدی ازش عصبانی بشه.
و البته، ات هنوز نمیدونست که پشت اون لبخند و هودی و ماسک، یکی از مشهورترین خوانندههای کره قایم شده… ولی حس غریبی بهش میگفت:
— «این پسر… یه روزی منو غافلگیر میکنه.»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~
#فیکشن
#فیک
#یونجون
#تی_اکس_تی
#فن_فیک
صبح شنبه بود. ات طبق عادت دیر از خواب بیدار شد، موهاش بهم ریخته و پیژامهاش هنوز تنش بود. داشت توی آشپزخونه با چشم نیمهباز دنبال قهوه میگشت که یکهو صدای «دینگ-دونگ» در اومد.
— «کیه این وقت صبح؟» با غرغر زیر لب راه افتاد سمت در.
وقتی در رو باز کرد، یونجون بود… البته این بار با یک قابلمه بزرگ.
— «سلام… ببخش که این وقت روز مزاحم شدم.»
— «مزاحم؟ تو رسماً با این قابلمهات حمله کردی به زندگی شخصیم!»
یونجون خندید و قابلمه رو جلو گرفت.
— «سوپ درست کردم. زیاد شد، گفتم برای همسایه بیارم.»
ات مشکوک شد.
— «چی توش ریختی؟ نکنه این یکی از ترفندهای قاتلای زنجیرهای باشه؟»
— «آره دقیقاً. سمِ خوشطعم.» بعد با خنده ادامه داد: «بخور، جون خودت سالمه.»
ات سوپ رو گرفت ولی هنوز هم با چشمای ریزش بهش نگاه میکرد.
— «تو چرا اینقدر مهربونی؟ معمولاً آدمای مرموز، مهربونی رو بلد نیستن.»
یونجون شونه بالا انداخت.
— «شاید من مرموزِ متفاوتی باشم.»
چند روز بعد، ماجرای جاروبرقی پیش اومد. ات داشت خونشو جارو میکشید که یکهو جاروبرقی با صدای مهیبی خاموش شد و برق کل آپارتمانش پرید. نیمهوحشتزده دوید بیرون تا ببینه مشکل چیه، که یونجون رو دید وسط راهرو با یک کابل عظیم در دست.
— «چی کار میکنی؟!»
— «هیچی… داشتم آمپلیفایر رو تست میکردم.»
— «آمپلیفایر؟!»
— «آره… چیزایی برای… اممم… سرگرمی شخصی.»
ات ابرو بالا انداخت.
— «سرگرمیای که نصف محله رو بیبرق کنه؟ عالیه!»
با این وجود، هر بار که ات بهش گیر میداد، یونجون با همون لبخند بیضررش جواب میداد و بحث رو میبرید سمت شوخی. همین باعث شده بود ات دیگه نتونه خیلی جدی ازش عصبانی بشه.
و البته، ات هنوز نمیدونست که پشت اون لبخند و هودی و ماسک، یکی از مشهورترین خوانندههای کره قایم شده… ولی حس غریبی بهش میگفت:
— «این پسر… یه روزی منو غافلگیر میکنه.»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~
#فیکشن
#فیک
#یونجون
#تی_اکس_تی
#فن_فیک
- ۲.۳k
- ۲۱ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط