پارت 9 فیک مجبورم
پارت 9 فیک مجبورم
لینا: اشکال نداره ات همچی درست میشه
ات: اون فکر میکنه من بهش خیانت کردم
لینا: خب حقم داره، اون تورو به یه مرد دیگه دیده، دستشو گزاشته نمیزارشت بری مرده، میخواست ازت لب بگیره معلومه کوک فکر میکنه که داری بهش خیانت میکنی
ات: واییییی
لینا: کی باید برگردی ات؟
ات: کوک گفت دو ساعت دیگه بیام ولی من نمیخوام پامو بزارم تو اون خراب شده
لینا: میخوای منم باهات بیام
ات: من که دوس دارم بیای، مشکل کوکه
لینا:خب پس حالا که اینطوریه بزار که قضیه رو بهت بگم،خیلی وقته میخواستم یه چیزی بهت بگم
ات: چی؟
لینا: خیلی وقت پیش که تولدت بود و قبل تمام این قضیه ی کوک و اینا من برات به خونه خریدم(دوستان اینم بگم که لینا خیلی ثروتمنده، از جیبش 100م 100م پول میریزه)میخواستم مستقل بشی و خودت بری توش زندگی کنی، ولی دیدم دیگه کوک اومد و رفتی خونه ی کوک گفتم بزار یه وقت دیگه بهت بدمش
ات: شوخی میکنی؟ شوخیه دیگه؟ بیخیال بابا
(لینا کلید خونه رو میده دستش و ادرس خونه هم میگه)
لینا: یادمه بهم میگفتی خیلی دوست داری اونجا یه خونه بگیری
ات: نه
لینا: مبارکت باشه خشگلللل
ات: برو بابا، مامان بابام برای من یه خونه نگرفتن حالا تو میخوای بگیری؟ شوخیه؟
لینا: مشنگ کلید خونته
(رفت سند و کل چیزایی که به خونه مربوطه رو اورد)
لینا: قابل تایید هست بزرگوار؟
(ات کلی گریه میکنه و لینا رو بغل میکنه و اینا)
(پرس به سه ساعت بعد)
ات: وای دیرم شد، باید برم خونه
لینا: خونتو چی کار میکنی؟
ات: لینا این کلید خونه دستت باشه مطمئنم الان کوک با این وضع اعصابی که داره خونرو اتیش میزنه، بعد میام ازت میگیرم
لینا: باش هرجور راحتی برو خیالت راحت
ات: فدات شم فعلا
لینا: مواظب باش
(ات میرسه خونه)
کوک: هوی مگه نگفتم زود بیا، چهار ساعته خونشی،
ات: خونش؟ منظورت لیناس؟
کوک: فک کردی خرم؟ نمیفهمم رفتی پیش اون یکی دوسپسرت
ات: کوک به خدا اون شکلی که فکر میکنی نیست
کوک: خفه شو، نمیخوام بشنم چی میگی، دیگه اصلا حوصلت رو ندارم
ات: اخه داری اشتباه فکر میکنییی بزار توضیح بدم
کوک: گفتم خفه(با داد زیادی)
(شرط پارت رو نرسوندین ولی عیب نداره عشقام😉)
شرط پارت بعد:
لایک: 20
کامنت: 15
حمایت فراموش نشهههههه
راستی فالو کنید فالو میشید
لینا: اشکال نداره ات همچی درست میشه
ات: اون فکر میکنه من بهش خیانت کردم
لینا: خب حقم داره، اون تورو به یه مرد دیگه دیده، دستشو گزاشته نمیزارشت بری مرده، میخواست ازت لب بگیره معلومه کوک فکر میکنه که داری بهش خیانت میکنی
ات: واییییی
لینا: کی باید برگردی ات؟
ات: کوک گفت دو ساعت دیگه بیام ولی من نمیخوام پامو بزارم تو اون خراب شده
لینا: میخوای منم باهات بیام
ات: من که دوس دارم بیای، مشکل کوکه
لینا:خب پس حالا که اینطوریه بزار که قضیه رو بهت بگم،خیلی وقته میخواستم یه چیزی بهت بگم
ات: چی؟
لینا: خیلی وقت پیش که تولدت بود و قبل تمام این قضیه ی کوک و اینا من برات به خونه خریدم(دوستان اینم بگم که لینا خیلی ثروتمنده، از جیبش 100م 100م پول میریزه)میخواستم مستقل بشی و خودت بری توش زندگی کنی، ولی دیدم دیگه کوک اومد و رفتی خونه ی کوک گفتم بزار یه وقت دیگه بهت بدمش
ات: شوخی میکنی؟ شوخیه دیگه؟ بیخیال بابا
(لینا کلید خونه رو میده دستش و ادرس خونه هم میگه)
لینا: یادمه بهم میگفتی خیلی دوست داری اونجا یه خونه بگیری
ات: نه
لینا: مبارکت باشه خشگلللل
ات: برو بابا، مامان بابام برای من یه خونه نگرفتن حالا تو میخوای بگیری؟ شوخیه؟
لینا: مشنگ کلید خونته
(رفت سند و کل چیزایی که به خونه مربوطه رو اورد)
لینا: قابل تایید هست بزرگوار؟
(ات کلی گریه میکنه و لینا رو بغل میکنه و اینا)
(پرس به سه ساعت بعد)
ات: وای دیرم شد، باید برم خونه
لینا: خونتو چی کار میکنی؟
ات: لینا این کلید خونه دستت باشه مطمئنم الان کوک با این وضع اعصابی که داره خونرو اتیش میزنه، بعد میام ازت میگیرم
لینا: باش هرجور راحتی برو خیالت راحت
ات: فدات شم فعلا
لینا: مواظب باش
(ات میرسه خونه)
کوک: هوی مگه نگفتم زود بیا، چهار ساعته خونشی،
ات: خونش؟ منظورت لیناس؟
کوک: فک کردی خرم؟ نمیفهمم رفتی پیش اون یکی دوسپسرت
ات: کوک به خدا اون شکلی که فکر میکنی نیست
کوک: خفه شو، نمیخوام بشنم چی میگی، دیگه اصلا حوصلت رو ندارم
ات: اخه داری اشتباه فکر میکنییی بزار توضیح بدم
کوک: گفتم خفه(با داد زیادی)
(شرط پارت رو نرسوندین ولی عیب نداره عشقام😉)
شرط پارت بعد:
لایک: 20
کامنت: 15
حمایت فراموش نشهههههه
راستی فالو کنید فالو میشید
۹.۵k
۲۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.